71sanaz.blogfa.com

231988225.blogfa.com

دخترپریشانDistressed girl - 45

http://www.231988225.blogfa.com/post-45.aspx

اول دفتر به نام ایزد دانا .خاطرات. درست نمی دانم از کی شروع شد. شاید همان لحظه که به دنیا می آمدم از هیجان به دنیا. آمدن دستهایم عرق کرده بود. وشاید خیلی پیش از آن شاید در شکم مادرم هم دستانم عرق می کرد. به هر حال من وقتی پی به ماجرا بردم که شش سالم شدو به کلاس اول رفتم. وقتی دستهایم صفحه ی کتاب را خیس کرد و وقتی من با پاک کن خواستم. اشتباهم را پاک کنم یک سوراخ وسط کاغذ ایجاد شد. یادم هست در کلاس اول سر همین عرق کردن دستم معلم کتابم را پرت کرد. کنترل را پاک می کرد. خیس نبود و دستهایم هم خشک. و این ماجرای...

231988225.blogfa.com

دخترپریشانDistressed girl - 41

http://www.231988225.blogfa.com/post-41.aspx

اول دفتر به نام ایزد دانا .خاطرات. من از آمدن عید نه از آمدن یکی از اعضای خانواده ام که. چند ماهی بود از ندیدنشان خوشنود بودم و قرار بود عید. را چند روزی برگردند به شهر آبا و اجدادیشان واهمه داشتم. همه اش دلم را می خوردم. نگاهم همه اش دنبال نگاهی بود که مبادا دنبال آن خانم. چون سابق بر این تجربه ی دلخوری زجر آوری از نگاه. بعضی مذکرها به این خانم از ناحیه ی همسرش را داشتم. همسرش که یک آدم غیر قابل پیش بینی و حرف درست کن. من از این می ترسیدم که مبادا آنکه تازه وارد زندگیم شده. و حالا خر بیارو باقالی پر کن.

231988225.blogfa.com

دخترپریشانDistressed girl - 43

http://www.231988225.blogfa.com/post-43.aspx

اول دفتر به نام ایزد دانا .خاطرات. انگار باید یاد بگیرم که تورا با خیلی چیزها تقسیم کنم. من هیچ شکایتی نمی کنم از بابت سفری که با خواهرت خواهی رفت. از بابت اینکه بازبا آن خواهرت تصمیم بر این دارید که مساوی پول بگذارید روز مادر. برای مادرت هدیه بخری. وقتی گفتم:آخه پس اون موقع من هیچ هدیه ای که به مادرت نمی دم. گفتی باشه قرارت را با خواهرت برهم می زنی. وقتی دیدم بد حرفی زدم گفتم:نه من کاری به کار شما ندارم من خودم یه چیز دیگه می خرم. این حرفم به تو برخورد و گفتی: این چه حرفیه. سوتفاهمها تقسیم می کنم.

231988225.blogfa.com

دخترپریشانDistressed girl

http://www.231988225.blogfa.com/9111.aspx

اول دفتر به نام ایزد دانا .خاطرات. نمی دونم واقعا اطرافیان زیاد ناراحتم می کنن یا من بی خودی حساس شدم و واسه هرچیزی. گریم می گیره می دونم با این اخلاق گندم که هر چیزی رو واسه خودم درد می کنم زود پیر میشم اصلا این روزا. انقدر بده از بس اعصابم بهم خورده جوش عصبی می زنم از طرفی هم انگار پیشونیم داره خط می افته کلا زشتیهای. پیریو جوونی داره یه جا تو صورتم دیده می شه حالا با پنکک می شه جوشارو ناپدید کرد ولی. وای اگه چین و چروک. چرا اینطوری شده من همیشه نامزدارو در حال گردش های طولانی شباهنگامی تصور می کردم.

231988225.blogfa.com

دخترپریشانDistressed girl - 50

http://www.231988225.blogfa.com/post-50.aspx

اول دفتر به نام ایزد دانا .خاطرات. نمی دونم واقعا اطرافیان زیاد ناراحتم می کنن یا من بی خودی حساس شدم و واسه هرچیزی. گریم می گیره می دونم با این اخلاق گندم که هر چیزی رو واسه خودم درد می کنم زود پیر میشم اصلا این روزا. انقدر بده از بس اعصابم بهم خورده جوش عصبی می زنم از طرفی هم انگار پیشونیم داره خط می افته کلا زشتیهای. پیریو جوونی داره یه جا تو صورتم دیده می شه حالا با پنکک می شه جوشارو ناپدید کرد ولی. وای اگه چین و چروک. چرا اینطوری شده من همیشه نامزدارو در حال گردش های طولانی شباهنگامی تصور می کردم.

231988225.blogfa.com

دخترپریشانDistressed girl

http://www.231988225.blogfa.com/9206.aspx

اول دفتر به نام ایزد دانا .خاطرات. قبلا ها وقتی به یک مهمونی دعوت می شدم شدیدا در سدد. خالی کردن عقده ی خود زیبا نشون دادنی می کوشیدم. انگار خواننده ای باشم که آن روز کنسرت داشته باشد. و از صبح برنامه می گذاشتم که حاضر شوم. حتی ناهار نمی خوردم که شکمم تخت تخت باشد ولی حالا. به یک مهمانی دعوت شدم و هیچ ذوقی نداشتم. چون باید هدیه می خریدم ،هزینه ی رفتو آمد هم رویش. حوصله ی نگاه عاقل اندر سفیه بابا را بعد از آرایش کردن نداشتم. و اصلا عقده ای در زمینه ی خود نشان دادن هم نداشتم. واین شد که نرفتم .

231988225.blogfa.com

دخترپریشانDistressed girl - 40

http://www.231988225.blogfa.com/post-40.aspx

اول دفتر به نام ایزد دانا .خاطرات. چیزی به عید نمانده. ولی من از اینکه عید بیاید چندان دل خوشی ندارم. من هم بی خیال عیدم همچون یک انسان که در دار فانی گناه می کند و. مرگی را که در همین نزدیکیست دور می پندارد من هم عید را دور. می پندارم حال آنکه عید در همین نزدیکیست. راستش من همیشه همه چیز را تا همان لحظه ی وقوع دیر می پندارم. شاید برای همین است که اغلب دیر می کنم. نظر شما چیست حالا تا عید خیلی مانده نه؟ پ ن:نکته چینهای بعد از چون یعنی بخشی از نوشته هارا حذف کردم چون. حالا بببینیم چه می شود هرچه بادا باد.

231988225.blogfa.com

دخترپریشانDistressed girl - 44

http://www.231988225.blogfa.com/post-44.aspx

اول دفتر به نام ایزد دانا .خاطرات. پنج شش سالم بود که برای اولین بار به عروسی رفتم. از همان روز آرزوی اینکه یک لباس آن شکلی به تنم باشد. اینکه قشنگترین دختر آن جمع باشم بزرگترین آرزویم شد. بارها و بارها آن روز را در ذهنم سازماندهی کردم. شاید به جرات بتوانم بگویم هر شب قبل از خواب من به آن روز می اندیشیدم. آن روز را خیلی خیلی دوست داشته ام و هرگز دلم نخواسته چیزی همچون. ماه عسل یا هر چیز دیگر جایش را بگیرد. حالا به آن روز چیزی نمانده. همه چیز بد جوری در جای خودش پیش می رود. Tue 8 May 2012.

231988225.blogfa.com

دخترپریشانDistressed girl

http://www.231988225.blogfa.com/9203.aspx

اول دفتر به نام ایزد دانا .خاطرات. 51بیست و چند سالگیم. هم اکنون دارد دهه ی بیست عمرم به نیمه نزدیک می شود. خوب یا بد بودنش را کاری ندارم تنها می خواهم در یک ماه و اندی. که به بیست و پنج سالگیم مانده. پنج سال گذشته را مروری کرده باشم. بیست و چند سالگی:. بیست سال قبلش در دهمین روز تابستان در یک عصر. بارانی چشم به جهان گشودم. آن روز که بیست سالم می شد هوا گرم بود و بعد از ظهر با مادرم می خواستیم برویم. بنابه احتیاط تجربه ی بیست سال پیش. از قضا همان حدود ساعت شش باران تندی باریدن گرفت. تکیه داده ایستاده بود.