atban.blogfa.com

mighani.blogfa.com

نقطه سر خط - گاه نوشت 50 / 90

http://mighani.blogfa.com/post-55.aspx

گاه نوشت 50 / 90. با ارزوی سالی سبز برای دوستانم و شهرم و کشورم. نوشته شده در یکم فروردین ۱۳۹۰ساعت توسط علی میقانی. اینجا کسی خواهد نوشت که نه خسته است و نه نویسنده ( بی ربط ) فقط یه ادم معمولیم که دل خوش به همین چیزهام /اگر هم از نوشته هام یا بلاگ خوشتون نمیاد اشکالی نداره فقط کافیه ضربدر سمت راست بالا رو بزنید تا دیگه نبینید منو ( از دنیا که چیزی کم نمیشه)/. تا فردا تنها طلوعی بیش نمانده است عهد کن که امروز را به کمال توان خود سرشار زیست کنی. علی میقانی در فیس بوک. گرگان در ویکی پدیا. صدای پای کبوتر ها.

mighani.blogfa.com

نقطه سر خط

http://mighani.blogfa.com/9105.aspx

هوا گرم بود . خیابان شلوغ . صدای بوق ماشین ها چنان می رفت روی مخم که نگو . یکی از اون طرف داد می زد . مدرس دو نفر . مدرس دو نفر! اینور صدای مردی میامد که می خواست "انجیر "هایش را بفروشد . آن طرف تر دخترکی التماس می کرد برای اینکه دو , سه "دعایی" به این مسلمان زاده ها بفروشد! پسری اسپند دود می کرد میان ماشین های مدل بالا به امید اینکه اسکناسی از لای شیشه ها ی این ماشین ها بیرون بیاید ولی ! پی نوشت : این نوشته را همچین مبهم نوشتم که بفهمید قاطی کردم! پی نوشت : بعد چند وقت رفتیم پای منبر حاج آقا نور.

vania8758.blogfa.com

وانیا و مامانش

http://www.vania8758.blogfa.com/9303.aspx

وانیا به عروسی بابا وانیا می رود. خیلی فکر نمیکنم به اینکه حالم خوب است یا نه حتما خوب است دیگه ،وقتی شب می خوابم و تا صبح بیدار نمیشوم یعنی حالم خوب است حالا چه اهمیتی دارد که فلوکستین می خورم یا نه . شواهد حاکی از این است که هفته آینده عروسی بابا ی وانیا است و وانیا خوشحال است شاید از این که دخترم جزو اولین دخترهایی است که می تواند در عروسی پدرش برقصد. من حالم خوب است . تاريخ سه شنبه ۲۷ خرداد۱۳۹۳ساعت ۱۴:۱۱ بعد از ظهر نويسنده مامان وانیا.

mikhakesefid.blogfa.com

میخک سفید - خاله جان

http://www.mikhakesefid.blogfa.com/post-76.aspx

دویدم ته باغ آنجا که خاله جان ایستاده بود.چرخی زدم و گفتم خاله جان عروس شدم .می دانستم واسه عروسی من میای.خاله جان لبخند زد.باز گفتم: خاله جان رو سرم نقل می پاشی .واسم کل می کشی؟ یه مشت نقل رو سرم پاشید و ک ل کشیدوبعد یه انگشت حنا برداشت وگذاشت کف دستم و گفت: مشت کن.انگشتامو که محکم دور انگشتش حلقه کردم .گفت: همیشه مشتت را واسهء شوهرت بسته نگه دار نزار بفهمه تو دستات چی داری . گفتم خودم درست اش کردم .خوشگل شدم خاله جان؟ مامان گفت وا جنی شدی؟ گفت: شما برات زوده. باید درس بخونی بری دانشگاه ،خانم دکتر ب...

mikhakesefid.blogfa.com

میخک سفید - زنبور های انتقام جو

http://www.mikhakesefid.blogfa.com/post-71.aspx

زنبور های انتقام جو. لطیفترین وشیرین ترین خاطره ام از آقا جون وقت هایی بود که تو باغچه مشغول باغبانی می شد و من دور وکنارش بازی می کردم. آقا جونم بیا این گل را تو بکار. آقاجونم اون بیلچه را بده. آقا جونم آبپاش را بیار. آقا جونم مواظب ان شاخه باش . دخترا پنیرن دست بزنی می میرن پسرا شیرن مثه شمشیرن. شب که برمی گشتیم مدام فکر می کردم که زنبور ها تعقیبمون می کنند که صدای مامان در آمد ا چته بچه صاف بشین! نوشته شده در یکشنبه سوم بهمن ۱۳۸۹ساعت 17:26 توسط نژلا. به ساعتش نگاه کرد و گفت :.

mikhakesefid.blogfa.com

میخک سفید

http://www.mikhakesefid.blogfa.com/9005.aspx

خبر قبل از شام. هنوز بعد از سه سال انگار با هم غریبه هستیم. اگر خجالت نمی کشید من را با اسم فامیلام صدا می زد.دوران عقد، خودم را کشتم که به جای "خانم شجاعی" بگوید "سوسن".امروز سالگرد ازدواجمان است و مثل هر سال همه خانه ما جمع میشوند.گفتم: نمیشه به جای مهمونی مسافرت بریم؟ گفت: عزیزم مسافرت را باید از چند ماه قبل برنامه ریزی میکردیم در ضمن فقط همین یک روز که همه دور هم جمع می شیم حوصله بحث نداشتم. به مریم گفتم: دیگه نمی تونم مریم مثل مرده ها دارم زندگی می کنم.فقط نفس می کشم.هر کس که من را میشناخته ...یادم ...

mikhakesefid.blogfa.com

میخک سفید - خبر قبل از شام

http://www.mikhakesefid.blogfa.com/post-79.aspx

خبر قبل از شام. هنوز بعد از سه سال انگار با هم غریبه هستیم. اگر خجالت نمی کشید من را با اسم فامیلام صدا می زد.دوران عقد، خودم را کشتم که به جای "خانم شجاعی" بگوید "سوسن".امروز سالگرد ازدواجمان است و مثل هر سال همه خانه ما جمع میشوند.گفتم: نمیشه به جای مهمونی مسافرت بریم؟ گفت: عزیزم مسافرت را باید از چند ماه قبل برنامه ریزی میکردیم در ضمن فقط همین یک روز که همه دور هم جمع می شیم حوصله بحث نداشتم. به مریم گفتم: دیگه نمی تونم مریم مثل مرده ها دارم زندگی می کنم.فقط نفس می کشم.هر کس که من را میشناخته ...یادم ...

vania8758.blogfa.com

وانیا و مامانش

http://www.vania8758.blogfa.com/9208.aspx

خلاصه اینکه انقدر این 3 روز خوب بود که دلم نمی خواست تموم شه. احساس میکنم با رفتن بابای وانیا انگار از یک حصر خونگی نجات پیدا کردم زندونی که تو مجبوری با آدمهایی معاشرت کنی که شاید خیلی دوستشون نداشته باشی و در مقابل حق نداری با اونهایی که دوستشون داری و از بودنشون لذت می بری رفت و آمد کنی و.چه خوب که اون روزهای کوفت تموم شد. تاريخ شنبه ۲۵ آبان۱۳۹۲ساعت ۹:۴۵ قبل از ظهر نويسنده مامان وانیا. دلتنگی ،درد بی درمان. مستی ام درد من و دیگه دوا نمی کنه.

mikhakesefid.blogfa.com

میخک سفید - سال نو

http://www.mikhakesefid.blogfa.com/post-77.aspx

اما سال نو می شود. نوشته شده در پنجشنبه چهارم فروردین ۱۳۹۰ساعت 1:26 توسط نژلا. به ساعتش نگاه کرد و گفت :. درست یه دقیقه بعد از اینکه هنوز زود بود.

vania8758.blogfa.com

وانیا و مامانش

http://www.vania8758.blogfa.com/9211.aspx

چیزی به پایان بهمن نمونده انگار یه نفری دنبال عقربه ها کرده است که تندتر بچرخند و زودتر به فروردین برسند و درست به محض این که به فروردین می رسند انگار زمان متوقف می شود و روزهای فروردین به سختی و کندی می گذرد. اتگاری این خاطره ها هیچ جوری پاک نمیشن هرچی خاطره جدید می یاد و روزها جدید،باز این خاطره ها ی قدیمی فراموش نشدنی اند.انگار ابدی اند. و من ازهمه عصر جمعه ها بدم می یاد. از همه عصر جمعه های اسفند متنفرم . الان 9 سال که از همه عصر های جمعه اسفند متنفرم م م م م م م م. این 35 امین شب سی دی رو دوست داشتم.