book0014.blogspot.com
ماهی سیاه کوچولو...صمدبهرنگیماهی سیاه کوچولو.صمدبهرنگی. Friday, November 12, 2004. بنام خداوند بخشنده مهربان. يک روز صبح زود، آفتاب نزده ، ماهي کوچولو مادرش را بيدار کرد و گفت: مادر، مي خواهم با تو چند کلمه يي حرف بزنم.مادر خواب آلود گفت: بچه جون ، حالا هم وقت گير آوردي! حرفت را بگذار براي بعد ، بهتر نيست برويم گردش؟ ماهي کوچولو گفت: نه مادر ، من ديگر نمي توانم گردش کنم. بايد از اينجا بروم.مادرش گفت : حتما بايد بروي؟ ماهي کوچولو گفت: آره مادر بايد بروم.مادرش گفت: آخر، صبح به اين زودي کجا مي خواهي بروي؟ مگر به سرت زده؟ من نمي دانم ش...
http://book0014.blogspot.com/