civilteh.blogfa.com

yesibesorkh.blogfa.com

ديگران - فردا شاید دیر باشه

http://www.yesibesorkh.blogfa.com/post-49.aspx

فردا شاید دیر باشه. یه وقتایی یعنی همون وقتایی که خیلی مستاصل میشم و احساس میکنم که خیلی بیچارم یادم میفته که شاید تو این دنیا تنها مشکلمون اینه که حرفای همدیگه رو نمی فهمیم. یا نمی خوایم بفهمیم. اگر نمی خوایم بفهمیم که هیچ اوضاعش کاملا فرق میکنه اما اگه نمی فهمیم این خیلی غم انگیزه و باید براش یه کاری کرد. یه وقتایی با خودم میگم که ای کاش خدا با هر آدمی یه مترجم هم می فرستاد تا حرفای مارو برای همدیگه ترجمه کنه. شاید این ندیدن ها باعث بشه که کم کم هیچی رو نبینیم. صداقتی که در نوشتن هست هچوقت در گفتن نیست.

yesibesorkh.blogfa.com

ديگران -

http://www.yesibesorkh.blogfa.com/post-62.aspx

همین که بزرگ میشوم زندگی هم بزرگ میشود. اوج گرفتن من را بلد است و اوج میگیرد. کم کم و کم کم. اد میگیریم که زندگی فقط همانی نیست که می دیدم. زندگی همان است که من نمی دیدم. دلم خیلی دوست دارد حتی قدر برگهای زرد این روزها را بداند. بداند که در بالاخره من و او یکی. هستیم هر دو خاکی پاک خواهیم شد و در کنار هم به آرامش خواهیم رسید. دلم می خواهد بداند. که همه ما از یک پدرو مادریم و در نهایت کمی در رنگ و لعاب متفاوتیم. دلم عجیب می خواهد دوست داشتن همه آدمها را تجربه کنم ، بی قید و شرط. حتی بدترین ها را.

yesibesorkh.blogfa.com

ديگران - حقیقت

http://www.yesibesorkh.blogfa.com/post-47.aspx

فکر میکنم بارزترین فرق میون حقیقت و خیال اینه که حقیقت رو به دور دستها پرتاب میکنی ام نزدیکترین جای ممکنه بهت دوباره سقوط میکنه. روزها و چهره هایی داره که حتی به ذهنم خطور هم نمیکنه. انگار هر چه چقدر دورتر میشم ازش دوباره تو ذهنم حلول میکنه. انگار این حقیقته و هیچ کاریش هم نمیشه کرد. بزرگتر از چیزیه می تونم تصور کنم. انگار یادم رفته حقیقته. گرچه اما گاهی تلخه. اما خب حداقلش اینه که صمیمیه و نمی شه با هیچ رویایی ولا شیرین و ناب عوضش کرد. می دونم گاهی ممکنه دوست داشتنی هم نباشه اما. سایت رسمی دکتر میرزایی.

yesibesorkh.blogfa.com

ديگران - برای نیمی از وجودم

http://www.yesibesorkh.blogfa.com/post-55.aspx

برای نیمی از وجودم. دلم می خواهد این فاصله های لعنتی میان من و خاطره هایم کمرنگ شود. میان تمام دوست داشتنی هایی که امروز برایم هر روز به جبر روزگار کمرنگتر می شود. دلم از تمام این خطوط تاریک و احمقانه می گیرد. دلم برای نوازشهای بی دریغش پر میکشد. دلم برای بلندای مهرش می سوزد. دلم برای احساس بی نظیرش لک می زند. دلم برای حس لطیفش دنیا را می گردد. اما . من اما امروز همانم که او یک روزی بود. من امروز مادرم و نوازشهایش ، بلندای مهرش،احساس بی نظیرش و حس لطیفش را با عمق جانم حس می کنم. سایت رسمی دکتر میرزایی.

yesibesorkh.blogfa.com

ديگران - از اون روزا

http://www.yesibesorkh.blogfa.com/post-53.aspx

یه روزایی دوست داری همین طوری الکی یه گوشه ای بشینی و کار هایی بکنی که صد سال پیشا آرزوشو داشتی و اصلا هم تا حالا یادت نیومده و اتفاقا اون روز هزار تا کار دسته اول هم داری که اگه انجام ندی دنیا به آخر میرسه و همه چی تموم میشه. امروز از همون دسته روزاست که به طور کاملا اتفاقی دو روز هم به عید مونده و من اصلا برام به اندازه دکمه قابلمه ای یه لباش پوسیده هم اهمیت نداره که بعد از یه ماه خونه تکونی هنوز توالت مونده و باید تمومش کنم و به خودم طی یک حرکت بی نظیر میگم به جهنم که توالت مونده. حالا امروز که کلا خو...

yesibesorkh.blogfa.com

ديگران - جای من باش

http://www.yesibesorkh.blogfa.com/post-52.aspx

شهر مثل همیشه پر از دود گردو غبار. یه کم گرم تر شده اما خب هوا همچنان آلودست. یاد این جمله حکیمانه میفتم که هر کسی از هر دری میرسه فراخور زبون خودش اعلامش میکنه. اگه میخواید خوشبخت باشید باید خودتون رو جای هیچکس نگذارید. بیشتر که فکر میکنم اما به این نتیجه میرسیم که جمله انتزاعی نه که درست نیست که هیچ که کاملا اشتباهه که خودخواهیه محضه که بیشتر فرار ازهمه چیزه. میشه گاهی غنی بود گاهی فقیر ب.د میشه گاهی سالم بود گاهی مریض بود. بدم میاد از نگاهی که هیچ درکی ازش تعریف نمیشه. میشه یکی دیگه بود و بهتر فکر کرد.

yesibesorkh.blogfa.com

ديگران - رسم زمونه

http://www.yesibesorkh.blogfa.com/post-51.aspx

قشنگترین خبر پنجشبه ها عصر که از مدرسه میومدیم خونه این بود:. آماده شین میخوایم بریم خونه مامان بزرگ. حس لطیف با هم بودن میریزه زیر پوستم. خوب میدونستم که جمع شدن همه عموها و عمه ها چه حسی داره. بهار وقتی نارنجا گل میدادن حیاط رویایی میشد. صبح جمعه ها صبحونه روی اون تراس خوردنی بود. ماهی ها توی حوض بزرگ بالا و پایین میرفتن. ما همه با هم بازی میکردیم بدور از فاصله های امروز. بزرگتر شدیم. آقاجون کم کم مریض شد. بیماری بی سرو صدا اومد. فاصله ها ایجاد شد. همه شیک شدن. دیگه کسی شب خونه مامان بزرگ نمی موند.

yesibesorkh.blogfa.com

ديگران - می دانم که می دانند...

http://www.yesibesorkh.blogfa.com/post-64.aspx

می دانم که می دانند. می دانستم که هر سه شان میدانند چقدر خسته ام.میدانستم که به این ندیدن عادت کرده اند و با این عاداتشان کنار آمده ام. یعنی بلدم که کنار بیام.خسته میشم و با این خستگی لجاجت میکنم انگار هر دو بچه ایم و سرسخت . منم و این حوزه فرمانروایی جایی به اسم خونه. امیر روی مبل ولو میشه. آروم میام جلو. کت خاکستریشو که تو تاروپودش بوی سیگار رخنه کرده ازش میگیرم. آروم میگم:. تا لباساتو عوض کنی شام رو میکشم. برنامه سمیرارو بستم و لقمه هایی که قراره بخوره رو آماده چیدم کنار سفره. کفشهای ورزشی ساسان رو از...

yesibesorkh.blogfa.com

ديگران - سید

http://www.yesibesorkh.blogfa.com/post-57.aspx

جلوی کفشام باز شده بود. یه کم. دلم نیومد این جنس چینی که به اسم گوچی بهم انداخته بودن رو نپوشم. تازه پاپیونش هم که یه زنگوله به همون مارک تقلبی بهش آویزون بود همین امروز فردا بود که غش و ضعف بره. بردمش کفاشی . کفاشی که نه. یه آقای سیدی که سر بلوار زیر یه دیوار میشینه و کفشهارو درست میکنه. یه چیزی مثل یه دکه داره. هیچ وقت نصف شبی نیومدم ببین این دکه رو میبره یا میذاره همو جا بمونه. دکه چرخ داره ش.ایدم میبره. گفت فردا بیا ببر. فردا رفتم که کفشمو بگیرم. صداقتی که در نوشتن هست هچوقت در گفتن نیست.