cutekids2010.blogfa.com

littlebee.blogfa.com

دل نوشته - خدایا چرا من؟؟؟؟

http://www.littlebee.blogfa.com/post-41.aspx

آرتور اشی قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خون آلوده ای که در جریان. یک عمل جراحی در سال۱۹۸۳دریافت کرد به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ. افتاداو از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد.یکی از طرفدارانش. نوشته بود:چرا خدا تورا برای چنین بیماری انتخاب کرد؟ اودر جواب گفت:در دنیا ۵۰ میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند.۵میلیون نفر. یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند.۵۰۰هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای. یاد می گیرند.۵۰هزار نفر پا به مسابقات می گذارند.۵هزار نفر سرشناس می شوند.

littlebee.blogfa.com

دل نوشته -

http://www.littlebee.blogfa.com/post-37.aspx

روزی بودا در جمع مریدان خود نشسته بود. که مردی به حمقه آنان نزدیک شد و از. پرسید:آیا خداوند وجود دارد؟ آری خداوند وجود دارد. ظهر هنگام و پس از خوردن غذامردی دیگر. بر جمع آنان گذشت و پرسید:آیا خدا وجود. بودا گفت:نه،خداوند وجود ندارد. اواخر روز،سومین مرد همان پرسش را به. نزد بودا آورد.این بار بودا چنین پاسخ داد:. تصمیم با خود توست. در این هنگام یکی از مریدان شگفت زده. عرضه داشت:استاد امری عجیب رخ داده. استچگونه شما برای سه پرسش یکسان. پاسخ های متفاوت می دهید؟ مرد آگاه گفت:چونکه این سه افرادی متفاوت.

littlebee.blogfa.com

دل نوشته - آکواریوم

http://www.littlebee.blogfa.com/post-34.aspx

روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد.او یک آکواریوم ساخت و با. قرار دادن یک دیوار شیشه ای در وسط آکواریوم آن را به 2 بخش تقسیم. کرد در یک بخش ماهی بزرگی قرار داد و در بخش دیگر ماهی کوچکی. که غذای مورد علاقه ماهی بزرگتر بود.ماهی کوچک تنها غذای ماهی. بزرگ بود و دانشمند به او غذای دیگری نمی داد.او برای شکار ماهی. کوچک بارها وبا رها به سویش حمله برد ولی هر بار با دیوار نامرئی. که وجود داشت برخورد می کرد همان دیوار شیشه ای که او را از غذای. مورد علاقه اش جدا می کرد. حمله نکرد و به آن سوی آکواریوم نیز نرفت!

hippohecate.blogfa.com

دوست داشتنی - نوشته های زیبا از دکتر علی شریعتی

http://www.hippohecate.blogfa.com/post-8.aspx

نوشته های زیبا از دکتر علی شریعتی. چه میخواهی تو از جانم؟ مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی. غرورت را برای تکه نانی. به زیر پای نامردان بیاندازی. و شب آهسته و خسته. تهی دست و زبان بسته. به سوی خانه باز آیی. زمین و آسمان را کفر میگویی. اگر در روز گرما خیز تابستان. تنت بر سایهی دیوار بگشایی. لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری. و قدری آن طرفتر. و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد. زمین و آسمان را کفر میگویی. اگر روزی بشر گردی. ز حال بندگانت با خبر گردی.

hippohecate.blogfa.com

دوست داشتنی - سخنان شريعتي

http://www.hippohecate.blogfa.com/post-3.aspx

خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟ مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟ اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟

littlebee.blogfa.com

دل نوشته

http://www.littlebee.blogfa.com/8901.aspx

روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد.او یک آکواریوم ساخت و با. قرار دادن یک دیوار شیشه ای در وسط آکواریوم آن را به 2 بخش تقسیم. کرد در یک بخش ماهی بزرگی قرار داد و در بخش دیگر ماهی کوچکی. که غذای مورد علاقه ماهی بزرگتر بود.ماهی کوچک تنها غذای ماهی. بزرگ بود و دانشمند به او غذای دیگری نمی داد.او برای شکار ماهی. کوچک بارها وبا رها به سویش حمله برد ولی هر بار با دیوار نامرئی. که وجود داشت برخورد می کرد همان دیوار شیشه ای که او را از غذای. مورد علاقه اش جدا می کرد. حمله نکرد و به آن سوی آکواریوم نیز نرفت!

littlebee.blogfa.com

دل نوشته

http://www.littlebee.blogfa.com/8903.aspx

من اومدم بایه داستان جدید. دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.نامزد وی به عیادتش رفت ودر. میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید.بیماری زن شدت گرفت وآبله تمام صورتش را پوشاند. مرد. عصازنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.معد عروسی فرا رسید .زن نگران صورت. خود که آبله آن را ازشکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.همه مردم می گفتند چه خوب عروس. نازیبا همان بهتر که شوهرش کور باشد.۲۰ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت. مرد عصایش را کنار گذاشت. و چشمانش را گشود. مرد از فرشته ...

littlebee.blogfa.com

دل نوشته -

http://www.littlebee.blogfa.com/post-40.aspx

من اومدم بایه داستان جدید. دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.نامزد وی به عیادتش رفت ودر. میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید.بیماری زن شدت گرفت وآبله تمام صورتش را پوشاند. مرد. عصازنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.معد عروسی فرا رسید .زن نگران صورت. خود که آبله آن را ازشکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.همه مردم می گفتند چه خوب عروس. نازیبا همان بهتر که شوهرش کور باشد.۲۰ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت. مرد عصایش را کنار گذاشت. و چشمانش را گشود.

littlebee.blogfa.com

دل نوشته

http://www.littlebee.blogfa.com/8905.aspx

ممنونم که به وبم سر می زنین. امروز که دارم آپ می کنم داره مسابقه ی والیبال ایران-چین می ده. من هم دارم گوش می دم هم می نویسم پس اگه آپم غلط غلوط داشت شما به بزرگی. این دفعه دارم طنز می نویسم که تنوع بشه.اینا رو بی خیال داستانو بچسب! دو پیرمرد ۹۰ساله به نام های بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمی بودند.هنگامی که بهمن در بستر مرگ. بودخسرو هرروز به دیدار او می رفت. یک روز خسرو گفت:بهمن جان ماهردو عاشق فوتبال بودیم و سال های سال با هم فوتبال بازی می کردیم. را دیدکه نام و را صدا می زد:خسرو.خسرو. گالری عکس های ناناز.