dastanakestan.blogfa.com
داستانکستانداستانکستان - داستان های کوتاه
http://dastanakestan.blogfa.com/
داستانکستان - داستان های کوتاه
http://dastanakestan.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Friday
LOAD TIME
0.8 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
14
SSL
EXTERNAL LINKS
3
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.797 sec
SCORE
6.2
داستانکستان | dastanakestan.blogfa.com Reviews
https://dastanakestan.blogfa.com
داستانکستان - داستان های کوتاه
داستانکستان
http://www.dastanakestan.blogfa.com/1393/04
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد . نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم تیر 1393ساعت 2:40 توسط fatemeh. شما برنده هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار جایزه روزانه شده اید؟ شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. دوست ...
داستانکستان - شاهینی که پرواز نمی کرد
http://www.dastanakestan.blogfa.com/post/39
شاهینی که پرواز نمی کرد. پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است. این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
Error 404 - Page not found
http://www.dastanakestan.blogfa.com/Profile
صفحه ای با این آدرس پیدا نشد!
داستانکستان - شما برنده هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار جایزه روزانه شده اید؟
http://www.dastanakestan.blogfa.com/post/31
شما برنده هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار جایزه روزانه شده اید؟ تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره. یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافه پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه. حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟ او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا .
داستانکستان - حکایت خدا و گنجشک
http://www.dastanakestan.blogfa.com/post/35
حکایت خدا و گنجشک. روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:. با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست. لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ عدالت و لطف خدا.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
14
داستانک - چگونه یک روز تعطیل را زهر مار کنیم
http://mkamali.mihanblog.com/post/74
چگونه یک روز تعطیل را زهر مار کنیم. نان فریز شده را از نایلون در می آورم و توی تستر می گذارم، صدای مادربزرگ توی سرم میپیچد که نون یخ زده که نون نیست ننه همسر با دست و صورت خیس دنبال دستمال میگردد، بلند میگویم: لااقل روز جمعهای رو نون داغ می گرفتی! جعبه دستمال را که بچه ها پشت تلوزیون گذاشتهاند، پیدا میکند و میگوید: زنهای مردم صبح جمعه به شوهراشون میگن بگیر بخواب، خستهای، کوفتهای، هفت روز هفته رو دویدی علی میگوید: مامان به مریم بگو اول من برم دستشویی! میگویم: ننه خدا بیامرز میگفت: نون یخ زده نون نیست.
داستانک - چگونه یک روز تعطیل را زهر مار کنیم
http://www.mkamali.ir/post/74
چگونه یک روز تعطیل را زهر مار کنیم. نان فریز شده را از نایلون در می آورم و توی تستر می گذارم، صدای مادربزرگ توی سرم میپیچد که نون یخ زده که نون نیست ننه همسر با دست و صورت خیس دنبال دستمال میگردد، بلند میگویم: لااقل روز جمعهای رو نون داغ می گرفتی! جعبه دستمال را که بچه ها پشت تلوزیون گذاشتهاند، پیدا میکند و میگوید: زنهای مردم صبح جمعه به شوهراشون میگن بگیر بخواب، خستهای، کوفتهای، هفت روز هفته رو دویدی علی میگوید: مامان به مریم بگو اول من برم دستشویی! میگویم: ننه خدا بیامرز میگفت: نون یخ زده نون نیست.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
3
داستانک
با سلام . ورود شمارا به وبلاگ داستانک. خوش آمد میگویم . برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید. تعیین قدر السهم مشارکت. سایت اجتماعی فارس عرب. اس ام اس جدید و خنده دار. داستان عاشقانه قلب هدیه. اخه من یه دخترم. یک بار دختری حین صحبت با پسری. که عاشقش بود، ازش پرسید:. واسه چی می گی عاشقمی؟ دلیلشو نمیدونم .اما واقعا" دوست دارم. دوشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 20:54 ] [ مجتبی ]. خانم جوان در دل گفت: . از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم.
عاشقم
شنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 15:3 ] [ مهدی ] . کد آهنگ برای وبلاگ. مرجع راهنمای وبلاگ نویسان.
My Weblog
به وبلاگ دوم من یعنی تلخند. روی تلخند کلیک کنید. نوشته شده توسط Mohammad در شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۳ و ساعت 3:56. ورود شما را به وبلاگم خوش آمد می گویم. با تبادل لینک موافقم. به نویسنده فعال نیاز دارم. میام به وبلاگتون ، نظر هم می دم. البته به بهترین وبلاگ ها ). نوشته شده توسط Mohammad در یکشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۳ و ساعت 18:0. نوشته شده توسط Mohammad در یکشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۳ و ساعت 17:46. نوشته شده توسط Mohammad در یکشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۳ و ساعت 6:34. ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ؟
داستانك های من
دوشنبه دوازدهم مرداد 1394 03:42 ق.ظ. امشب بی بهانه گفتم: سلام و در ادامه خوش و بش با دوستان.بهترین هاااا را می گویم.به تعداد الف ها هستند،چهار شگفت انگیز! امروز ظهر که از کیلینیک بیرون آمدم شماره اش را گرفتم،شماره ای که از امشب به بعد در تماس با آن صدای ضبط شده ی اپراتور را خواهم شنید،شماره ای که نمی دانم چه زمانی دوباره همان صدای گرم را به گوشم خواهم رساند! با احترام فراوان تقدیم به بهترین هاااایم:امیر،فرزانه،ندا و تیراژه. نوشته شده توسط: طاها. آخرین ویرایش:دوشنبه دوازدهم مرداد 1394. سحر ندارد این شب تار.
✍♂❤داستانك❤♀✍
Rss xml" title=" داستانك " href="/rss". در پارک نشسته است ،. تنها بر نیمکت و. دیگه گل نمی فروشم! داستانك تصويري من او. وقتي بدون هم بوديم. پشت هزار تومنی یه دختر نوشته بود:. همین پولی که دست توست پدر معتادم بخاطر آن مرا یک شب به صاحبخونمون سپرد. خدایا چقدر میگیری که بگذاری شب اول قبر. قبل از اینکه تو ازم سوال بپرسی. گناه من چی بود؟ یک کم از طلای خود حراج می کنی؟ با من ازدواج می کنی؟ تو چقدر ساده ای. تو مچاله می شوى. می شوی و تکه ای زباله. پس برو بی خیال باش. دستمال کاغذی دلش شکست. و نازکش دوید خون. نفس ه...
داستانکستان
شاهینی که پرواز نمی کرد. نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم مرداد 1393ساعت 19:27 توسط fatemeh. برای کرد کودکان نازنین پیرانشهری. نمی دانم برگ ریزان و برف ریزان های آذربایجان را تجربه کرده اید یا نه. ساعت 7 صبح، چهره خواب آلود کودکانه، سختی ترک لحاف های پشمی گرم، صبحانه نیم و نصفه خورده یا نخورده و کوله ای از مشق های نوشته شده یا نشده و بعد ترک خانه. گام به گام، هوای سرد، خاطره گرمی خانه را می ربود. سنگ فراش ها را می شمردم. و در رویای زمانی که بزرگ خواهم شد می غلتیدم تا یخ زدگی گونه هایم فراموش شود. جهانگردی...
طنز نوشته های اجتماعی
طنز نوشته های اجتماعی. مطالبی که دارای رمز می باشند، بعد از چاپ در جراید قابل رویت هستند. یکشنبه 5 دیماه سال 1395 @ 10:54 ق.ظ. این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده است. برای مشاهده آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید. جمعه 5 آذرماه سال 1395 @ 08:21 ق.ظ. مسئولان که هر یک گنج ملکند! این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده است. برای مشاهده آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید. جمعه 28 آبانماه سال 1395 @ 08:42 ق.ظ. این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده است. برای مشاهده آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.
روایت
خانه ی تسخیر شده. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ٧:٢٩ ق.ظ روز ۱۳٩۳/٤/٧. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ۱٢:٤۸ ق.ظ روز ۱۳٩٢/۱۱/۱٦. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ۱٢:۱٦ ق.ظ روز ۱۳٩٠/۳/۳٠. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ۱٢:٢٠ ق.ظ روز ۱۳٩٠/۳/٢٢. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ۱٠:٥٦ ق.ظ روز ۱۳٩٠/۳/۱۱. بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ٥:٢٢ ب.ظ روز ۱۳٩٠/٢/۱۱. پول سراغ تو نمی آد. می ره سراغ کسای دیگه. نه که بخوای اسراف کنی. اون باز خودش یه مطلب...
داستانک های من
دل نوشته های یه دختر19ساله-17 ساله سابق! عزیز ترین مادر دنیا،مبارک باشی. و هر آبان مادر نازنین من یک سال بزرگتر میشود و . این جاهم همینطور. و چهار سال گذشت و من هر سال پر مشغله تر و کم رنگ تر شدم و کاش که اینطور نبود. پینوشت: این متن و بعد از چند ماه گذاشتم ولی باید میذاشتم، یه جورایی رسم این وبلاگ تو هر آبانی که میاد. و اینکه میخوام پررنگ تر باشم و بیشتر با مداد نارنجیم بیام اینجا. اين روز دوباره اومد. خوشحالم با تمام وجودم. خوشبختى رو با تمام اجزاى وجودم حس ميكنم. امروز توى مهربون اومدى تو اين دنيا.
داستان
اهل خرد ، پیشت. یش اند . ارد بزرگ. پنجشنبه یکم فروردین ۱۳۹۲ negin. د، اگر سالم نیستی، هس. ند، اگر زیبا نیستی. رد درست با زشتی. وجود دارد، اگر جوان نیستی،. شوند، اگر تحصیلات عا. د، اگر قدرت سیاسی و مقام ندا. اگر عزت نفس ندا. پنجشنبه یکم فروردین ۱۳۹۲ negin. در همين دنيا يك خانواده تهی دستی زندگی مي كرد، كه كسی زياد به اين خانواده اهميت نمیداد اين خانواده از اعضای پدر به نام رضا،مادر:رعنا،پسر:سينا و آخرين و كوچكترين عضو خانواده كه دختر خانواده است به نام ستايش تشكيل شده است. چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ negin.