esmailsalimikochi.blogfa.com

farshadhemati.blogfa.com

حرفایی واسه یک عمر - پدر

http://www.farshadhemati.blogfa.com/post-107.aspx

حرفایی واسه یک عمر. در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه. بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت. در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد. با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود. و اشک از چشمانش سرازیر شد. با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید. جواب شنید : پدر من اینجا هستم. آنهاي...

farshadhemati.blogfa.com

حرفایی واسه یک عمر - بیمارستان روانی

http://www.farshadhemati.blogfa.com/post-110.aspx

حرفایی واسه یک عمر. به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل. جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند. فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است. آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد. شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۱ساعت 15:29 توسط. مومنان و شراب فروش. باران ...

farshadhemati.blogfa.com

حرفایی واسه یک عمر - راز خوشبختی

http://www.farshadhemati.blogfa.com/post-115.aspx

حرفایی واسه یک عمر. روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد. او هشتسال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود. یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی به او گفت بهجایی برود. در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش خواهد داد. مرد وقتی این ندا را شنید، بیاندازه مسرور شد و به جایی که به او گفته شده بود، رفت. در آن جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباسهای مندرس و پاهایی خاک آلود، متعجب شد. تو برایم خوشبختی آرزو کردی...

farshadhemati.blogfa.com

حرفایی واسه یک عمر - توبه نصوح

http://www.farshadhemati.blogfa.com/post-108.aspx

حرفایی واسه یک عمر. ن صوح مردى بود شبيه زنها، صورتش مو نداشت و پستانهايى برجسته چون پستان زنها داشت و در حمام زنانه كار مى كرد. او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش میکرد و هم ارضای شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگرشهوت، او را به کام خود اندر میساخت و كسى. از وضع او خبر نداشت و آوازه تميزكارى و زرنگى او به گوش همه رسيده و زنان و دختران رجال دولت و اعيان و اشراف. دختر شاه مايل شد كه به حمام آمده و كار ن صوح را ببيند. نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد .

farshadhemati.blogfa.com

حرفایی واسه یک عمر - حکایت

http://www.farshadhemati.blogfa.com/tag/حکایت

حرفایی واسه یک عمر. روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟ ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم. دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود! به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود. دوستش کنجکاوانه پرسید : دیگه چرا؟ هیچ کس کامل نیست! هیچ منطقی احتمال نیست. دانشگاه شیکا...

farshadhemati.blogfa.com

حرفایی واسه یک عمر - پند

http://www.farshadhemati.blogfa.com/tag/پند

حرفایی واسه یک عمر. روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟ ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم. دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود! به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود. دوستش کنجکاوانه پرسید : دیگه چرا؟ هیچ کس کامل نیست! لیوان آب و مشکلات. لیوان آب و مشکلات.

farshadhemati.blogfa.com

حرفایی واسه یک عمر - مهر پدر و مادر

http://www.farshadhemati.blogfa.com/post-103.aspx

حرفایی واسه یک عمر. مهر پدر و مادر. زن از کودکش پرسید آن مرد در گوشت چه گفت؟ کودک پاسخ داد : از من پرسید چه کسانی را دوست می داری؟ و من هم گفتم پدر و مادرم . آن زن همسری بیمار و دختر کوچکی نیز داشت . زندگی آنان با همان یک لبخند و اشک مردی که در راه دیده بود دگرگون شد . و درهای روزی به رویشان گشوده گشت . حکیم ارد بزرگ اندیشمند کشورمان می گوید : خوی مهربان ، ریشه در طبیعت گل ها دارد . یاد و نام نادر شاه افشار جاودانه باد! نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 0:4 توسط. مومنان و شراب فروش. همه د...

farshadhemati.blogfa.com

حرفایی واسه یک عمر - مامور دولت

http://www.farshadhemati.blogfa.com/post-106.aspx

حرفایی واسه یک عمر. مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تگزاس آمریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدر بازدید کنم.دامدار با اشاره به بخشی از مرتع،می گوید:باشه،ولی آنجا نرو.مامور فریاد می زند:آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم.بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:اینو می بینی؟ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۱ساعت 3:53 توسط. مدیریت مالی از دیدگاه یک اصفهانی. از وقتی ...

farshadhemati.blogfa.com

حرفایی واسه یک عمر - غلم و ثروت (طنز)

http://www.farshadhemati.blogfa.com/post-117.aspx

حرفایی واسه یک عمر. غلم و ثروت (طنز). یاد دارم روزگار کودکی. زنگ انشا بود و درسی آبکی. حرف بود از علم وثروت در میان. من نوشتم داستانی آن زمان. علم بهتر بود از هرچه هست. علم خود ثروت است ای ناز دست. با تعلم کور بینا میشود. ناتوان باشد توانا میشود. می شناسم آدم پر پول و مال. هست مجروح و ندارد هیچ حال. علم چون باشد ثروت آورد. وای از آن مالی که نکبت آورد. چون گذشت آن روزگار خوش جمل. وقت آن شد تا ببینم در عمل. من بسوی علم و مکتب رهسپار. دیگری از ناتونی کاسبی شد بی قرار. روزها چون گشت و من عالم شدم. یار من بی ...