fidelity.blogfa.com

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو -

http://www.adamkocholo.blogfa.com/post-14.aspx

مستم یا شاید که مبهوت. روی بیداری خود راه می روم و چرت می زنم. تار میبینم. نمی دانم, شوخیه بدیست, شاید که باران باشد! نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۸۸ساعت 0:57 توسط فانتوم.

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو - چخوف می فرماید

http://www.adamkocholo.blogfa.com/post-10.aspx

از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند، تنها کسانی که چتر با خود میاورند به خدا ایمان دارند. نوشته شده در پنجشنبه هجدهم تیر ۱۳۸۸ساعت 2:1 توسط فانتوم.

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو

http://www.adamkocholo.blogfa.com/8804.aspx

سپیدی صبحی که دیده نشد! یک هفته می گذره. حادثه دلخراشی بود و دلیلش هر چی بود، همه ی ما رو بدجوری لرزوند. یک نفر خواهرش رو اونقدر می زنه که بیهوش میشه و بعدش اونو حلق آویز می کنه. نمی دونم در موردش چطور باید فکر کنم و چی باید بگم. اما هرچی هست و نیست برای من قابل فهم نیست و نمی تونم درکش کنم. شما رو نمی دونم! نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۸۸ساعت 0:56 توسط فانتوم. کریستف و تنها چیزی که در این ترم یاد گرفتم! نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۸۸ساعت 9:31 توسط فانتوم. دارم تخمین میزنم که وقتی مردم...

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو

http://www.adamkocholo.blogfa.com/8805.aspx

سخت می شوم گاهی هنوز. از لبه ی حساس مشق های دیروز. تا ته همینی که هست. تا قاب نو و کهنه ای که عکسی ندارد. دست می کشم روی احساسم. سر می خورم تا ابدیت و چشمهایی که می بندم. این جا همین جا است. تنها گذری برای گذار. حلقه ای برای خنده ای که گذشت. تصادف خشم و غرور. و مجروحی وصله دار . زمزمه ای وسوسه انگیزی از ترس. پیراهن چهار خانه چهار خانه می پوشم. سکه ی شیر یا خط و همه ی حرف هایی که مادرم آنها را توی قندان کابینت گذاشته. چشم هایم می افتد. گم می شوم از نبودنم. باز هم دست می کشم روی احساسم.

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو -

http://www.adamkocholo.blogfa.com/post-18.aspx

شعر زیبای حميد مصدق. تو به من خنديدي و نمي دانستي. من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم. باغبان از پي من تند دويد. سيب را دست تو ديد. غضب آلود به من كرد نگاه. سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك. و تو رفتي و هنوز،. سالهاست كه در گوش من آرام آرام. خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم. و من انديشه كنان غرق در اين پندارم. كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت. نوشته شده در جمعه بیستم آذر ۱۳۸۸ساعت 23:27 توسط فانتوم.

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو - کمی مزه تلخ توی لبخندم

http://www.adamkocholo.blogfa.com/post-19.aspx

کمی مزه تلخ توی لبخندم. با سلام. لطفا اول پست پایینی رو بخونید چون به هم مربوطن اما به خاطر اینکه به هر. دوتاشون احترام قائلم ، شعر هر کدوم رو جدا گذاشتم. جواب زيباي فروغ فرخ زاد. من به تو خنديدم. چون كه مي دانستم. و به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي. پدرم از پي تو تند دويد. و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه. در پير من است. من به تو خنديدم. تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم. بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و. سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك. دل من گفت: برو.

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو - مثل یه بوس کوچولو

http://www.adamkocholo.blogfa.com/post-15.aspx

مثل یه بوس کوچولو. نگام کرد. نگاش کردم. گفتم این چه سوالی، اگه دیده بودی که . شونه هاشو بالا انداخت، سرشو کج کرد که چه می دونم.شاید قبلا دیدمتو حالا یادم نیست. گفتم خیلی وقته اینجا وایسادی. گفت نه.تازه اومدم ، قبل از اینکه بیای. گفتم حالا کجا میخای بری؟ گفت هرجا که تو بری. خندیدم. اونم خندید. یه لحظه به بقیه نگاه کردم، دیدم هیچکی هواسش. دوباره نگاش کردم. گفت این موقع شب همه خستن. تو خسته نیستی؟ گفتم روم زیاده. آره هول کرده بودم. فکر کردم. گفتم مال من خط 13 است. حالا حالاها نمیاد. گفتم آره می دونم باید بری.

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو

http://www.adamkocholo.blogfa.com/8807.aspx

دست کرد تو چشمشو خواست منو بندازه بیرون. بهش گفتم: خیلی خری. زور زد. نتونست. لباشو رو هم محکم فشار داد و بینیشو سفت گرفت و بازم زور زد. گفتم بسه بابا ، بهتر نیست بی خیال بشی. حیف نیست این همه کالری از دست میدی. دست بردار نبود. می خواست هر جور شده منو تف کنه بیرون اما خودش بهتر میدونست که من بدجوری. ته گلوش چسبیدم. اعصابشو بهم ریخته بودم، کفرش دراومده بود. گفتم : احمقی اگر فکر کنی با ورجه وورجه کردن و عرق ریختن می تونی از شر من خلاص بشی. نوشته شده در دوشنبه بیستم مهر ۱۳۸۸ساعت 6:13 توسط فانتوم.

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو

http://www.adamkocholo.blogfa.com/8803.aspx

مرد پلیس، مرد آویزان شده را چرخاند. صورتش سیاه و کبود شده بود. دوباره. چرخاندش. دستانش باز بودند. توی اتاق تاریک هیچ چیز نبود. فقط یک صندلی افتاده. مرد پلیس فندک را از جیبش در آورد. روشن کرد. کاغذ تا خورده را باز کرد. خودش. بود : محکوم شده به اعدام ، از زندان فرار کرده است. نوشته شده در یکشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۸۸ساعت 23:41 توسط فانتوم. خوب که هیتلر مرد. نوشته شده در شنبه سی ام خرداد ۱۳۸۸ساعت 23:40 توسط فانتوم. سلام اگه هنوز چیزی اضاف نکردم واسه اینه که منتظر پایان انتخاباتم.به.

adamkocholo.blogfa.com

آدم کوچولو

http://www.adamkocholo.blogfa.com/8809.aspx

کمی مزه تلخ توی لبخندم. با سلام. لطفا اول پست پایینی رو بخونید چون به هم مربوطن اما به خاطر اینکه به هر. دوتاشون احترام قائلم ، شعر هر کدوم رو جدا گذاشتم. جواب زيباي فروغ فرخ زاد. من به تو خنديدم. چون كه مي دانستم. و به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي. پدرم از پي تو تند دويد. و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه. در پير من است. من به تو خنديدم. تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم. بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و. سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك. دل من گفت: برو.