gh0rbatnesheen.blogfa.com

maham1989.blogfa.com

تنهایی من -

http://www.maham1989.blogfa.com/post-41.aspx

نوشته هایی از دردو دل تنهایی. برای طلب توانگری احساس گناه نکنید توانگری موهبتی معنوی است. شاید یک روز بد در محل کار خود داشته باشی به مردی فکر کن که سالهاست بیکار است و شغلی ندارد. ممکن است غصه ی زود گذر بودن تعطیلات را بخوری به زنی فکر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت هفت روز هفته را کار می کند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند. وقتی ماشینت خراب می شود و تو مجبوری برای یافتن کمک کیلومترها پیاده بروی به معلولی فکر کن که دوست دارد یک بار فرصت راه رفتن داشه باشد. بی خبر از همه خندان باشیم. هفته چهار...

queen-of-dream.blogfa.com

نهایت عشق - جزیره

http://www.queen-of-dream.blogfa.com/post-18.aspx

من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم ، واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم . یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیس موجها ، یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا . تا که یک روز تو رسیدی ، توی قلبم پا گذاشتی! غصه های عاشقی رو ، تو وجودم جا گذاشتی. زیر رگبار نگاهت ، دلم انگار زیرو رو شد ، برای داشتن عشقت ، همه جونم آرزو شد. تا نفس کشیدی انگار ، نفسم برید تو سینه ، ابر و باد و دریا گفتن ، حس عاشقی همینه. اومدی تو سرنوشتم ، بی بهونه پا گذاشتی ، اما تا قایقی اومد ، از منو دلم گذشتی؟ روياي نا تمام من.

queen-of-dream.blogfa.com

نهایت عشق

http://www.queen-of-dream.blogfa.com/9012.aspx

پیرمردی تصمیم گرفت با پسر عروس و نوه ی. دستان پیرمرد میلرزید و چشمانش خوب نمیدید و. به سختی میتوانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند. باید درباره ی پدربزرگ کاری بکنیم. وگرنه تمام خانه را. آنها یک میز کوچک در گوشه ی اطاق قرار دادند و. پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست. دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه ی چوبی بخورد. هر وقت هم خانواده. پدربزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت.

queen-of-dream.blogfa.com

نهایت عشق - ساحل

http://www.queen-of-dream.blogfa.com/post-20.aspx

پيره مردي در ساحل دريا در حال قدم زدن بود. به قسمتي از ساحل رسيد كه هزاران ستاره ي. دريايي بخاطر جزر و مد در آن جا گرفتار شده بودند. و دختركي را ديد كه ستاره هاي دريايي را مي گرفت. ويكي يكي آنها را به دريا مي انداخت. پيره مرد به دخترك. گفت: دختر كوچولوي احمق تو كه نميتواني همه ي اين. ستاره هاي دريايي را نجات بدهي آنها خيلي زياد هستند. دخترك لبخندي زد و گفت: ميدانم ولي اين يكي را كه ميتوانم. نجات بدهم و يك ستاره ي دريايي را به دريا انداخت و اين يكي. رو و اين يكي. تا خاکسترم جایگاه و بستر یارانم باشد.

dominic14.blogfa.com

همه چیز زیباست

http://www.dominic14.blogfa.com/9003.aspx

جای خالی ات قده خود توست. که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند. و نه کوچکتر از تو، در آن جای می گیرد. درست اندازه ی حضور توست! نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۰ساعت 16:22 توسط سپیده. دود می شود خیال تو. این آمدن و رفتن! نوشته شده در چهارشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۰ساعت 12:40 توسط سپیده. وقتی از طواف نگاه تو می آیم. نوشته شده در پنجشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۰ساعت 18:4 توسط سپیده. ماه عشق است بیا عاشق شویم ، عاشق آن خدای خالق شویم. چون به درگاهش کشیم دست نیاز ، مهربان باشد شویم ما بی نیاز . .

queen-of-dream.blogfa.com

نهایت عشق - بی نهایت

http://www.queen-of-dream.blogfa.com/post-19.aspx

اینجا در قلب من حد و مرزی. برای حضور تو نیست. به من نگو که چگونه بی تو. زیستن را تمرین کنم. مگر ماهی بیرون از آب. می تواند نفس بکشد؟ مگر می شود هوا را از. زندگیم برداری و من. بگو معنی تمرین چیست؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟ بریدن از خودم را؟ تاريخ دوشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۰ساعت 11:33 نويسنده شیما. به نام آنکه مرا به تعبیرگاه زندگانی هدایت نمود. تا عبرتی باشم بهره آنان که با خشم قلبم را پاره کردند. تا خاکسترم جایگاه و بستر یارانم باشد. روياي نا تمام من. به تو كه بهتريني. دست نوشته هاي من. کلبه * * عشق.

queen-of-dream.blogfa.com

نهایت عشق

http://www.queen-of-dream.blogfa.com/9104.aspx

همیشه یه ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود". یه کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم". قدری احساس پشت هر "به من چه اصلا". یکم خرد پشت "چه میدونم ". واندکی درد پشت "اشکال نداره". تاريخ یکشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 11:55 نويسنده شیما. در زمان های گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد. و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد. روياي نا تمام من.

queen-of-dream.blogfa.com

نهایت عشق - عشق و دیوانگی.........

http://www.queen-of-dream.blogfa.com/post-21.aspx

زمان های قديم وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک! ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد همه قبول کردند. ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک . دو . سه ! همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند. نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد. خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد. اصالت به ميان ابر ها رفت. هوس به مرکز زمين راه افتاد. به اعماق دريا رفت. عشق جواب داد: م...

queen-of-dream.blogfa.com

نهایت عشق - پادشاه و مردم

http://www.queen-of-dream.blogfa.com/post-25.aspx

در زمان های گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد. و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و. با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده. روياي نا تمام من.

queen-of-dream.blogfa.com

نهایت عشق

http://www.queen-of-dream.blogfa.com/9006.aspx

پيره مردي در ساحل دريا در حال قدم زدن بود. به قسمتي از ساحل رسيد كه هزاران ستاره ي. دريايي بخاطر جزر و مد در آن جا گرفتار شده بودند. و دختركي را ديد كه ستاره هاي دريايي را مي گرفت. ويكي يكي آنها را به دريا مي انداخت. پيره مرد به دخترك. گفت: دختر كوچولوي احمق تو كه نميتواني همه ي اين. ستاره هاي دريايي را نجات بدهي آنها خيلي زياد هستند. دخترك لبخندي زد و گفت: ميدانم ولي اين يكي را كه ميتوانم. نجات بدهم و يك ستاره ي دريايي را به دريا انداخت و اين يكي. رو و اين يكي. اینجا در قلب من حد و مرزی. دل تنها و غریبم...