goletermeh.blogspot.com

tasawir.blogfa.com

محیط خیال

http://tasawir.blogfa.com/9005.aspx

داستان ها و مقاله ها. ن : رسول راسخ. نامه ای به پدر. آیا این ها را به خاطر داری؟ در حالیکه تن ما سه نفر از دست رنج و زحمت خشکیده بود و غیر از استخوان و پوست بدن مان دیگر چیزی برای مان نمانده بود. آیا این ها را به خاطر داری؟ باز من و مادرم بود که خاموشانه گریه می کردیم. حال مان زار شده بود. بیچاره مادرم تحمل مرگ دخترش را نداشت. چندی بعد مریض شد و بر بستر غلطید. حال تمام کار ها برسر من افتاده بود. قالی می بافتم ، غذا می پختم ، لباس می شستم و پرستاری مادرم را می کردم. پدر جان ، برای همیشه خدا حافظ! This Tem...

tasawir.blogfa.com

محیط خیال

http://tasawir.blogfa.com/8804.aspx

داستان ها و مقاله ها. ن : رسول راسخ. سروده ی شهید مینا رهبر بنیانگذار "جمعیت انقلابی زنان افغانستان". من زنم كه دیگر بیدار گشته ام. از خاكستر اجساد سوختهی كودكانم برخاستم و توفان گشتهام. از جویبار خون برادرانم سر بلند كرده ام. از توفان خشم ملتم نیرو گرفته ام. از دیوارها و دهكدههای سوخته كشورم نفرت به دشمن برداشتهام. حالا دگر مرا زار و ناتوان مپندارهموطن،. من زنم كه دیگر بیدار گشتهام. راه خود را یافتهام و هرگز بر نمیگردم. من دیگر آن زنجیر ها را از پا گسستهام. من درهای بستهی بیخبری ها را گشودهام. دل نوشته ...

tasawir.blogfa.com

محیط خیال - در قلب شب

http://tasawir.blogfa.com/post-8.aspx

داستان ها و مقاله ها. ن : رسول راسخ. شبی مهتابی بود. بادی خنک می وزید و شاخه های درختان نیمه جان و خشکیده را با بی رحمی تکان می داد. از دوردست ها صدای سگ های ولگرد به گوش می رسید. نمی دانستم که آن جا کجاست. اما برایم خیلی ها آشنا می نمود. مثل این که قبلا هزار ها بار از آن محل عبور کرده باشم. اما هرچقدر به مغزم فشار می آوردم که آن محل را به یاد بیاورم ، نمیتوانستم. نمی گذاشت که سردی را حس کند. با خود حرف می زد. حرف هایش عجیب بود .به حرف های یک دیوانه نمی ماند. خیلی ها مودبانه سخن می زد. دیدم یک پایش نیز ل...

tasawir.blogfa.com

محیط خیال

http://tasawir.blogfa.com/8809.aspx

داستان ها و مقاله ها. ن : رسول راسخ. Ağlamak istiyorum. Ama sanki gözyaşım kurumuş. Sonra düşünüyorum. Çok uzun düşünüyorum. Gözümün önünde o güzel doğayı ve bu insanlarla çöpleri karşılaştırıyorum. Dayanamıyorum ve önceki ormana doğru koşuyorum. O doğanın çöp olmasına izin vermemeliydim. Evet doğayı korumalıydım. . . رسول راسخ . . . دل نوشته های سوما کاویانی. نگاهی از دور ( دکتر دیه جی ). دکتر عبدالرحمن دیه جی. روزنامه انتقادی افغان پیپر. مرکزرهنمایی سایت های افغانستان. محمد صالح راسخ ( یورک دویغیلاری).

tasawir.blogfa.com

محیط خیال - DÜNYA VE ÇÖP

http://tasawir.blogfa.com/post-7.aspx

داستان ها و مقاله ها. ن : رسول راسخ. Ağlamak istiyorum. Ama sanki gözyaşım kurumuş. Sonra düşünüyorum. Çok uzun düşünüyorum. Gözümün önünde o güzel doğayı ve bu insanlarla çöpleri karşılaştırıyorum. Dayanamıyorum ve önceki ormana doğru koşuyorum. O doğanın çöp olmasına izin vermemeliydim. Evet doğayı korumalıydım. . . رسول راسخ . . . دل نوشته های سوما کاویانی. نگاهی از دور ( دکتر دیه جی ). دکتر عبدالرحمن دیه جی. روزنامه انتقادی افغان پیپر. مرکزرهنمایی سایت های افغانستان. محمد صالح راسخ ( یورک دویغیلاری).

tasawir.blogfa.com

محیط خیال - دیگر دیر شده بود

http://tasawir.blogfa.com/post-10.aspx

داستان ها و مقاله ها. ن : رسول راسخ. دیگر دیر شده بود. سحرگاه از خواب بر می خاست و برسرقالین می نشست و تا شام قالین می بافت . هر صبح سخنان مشمئز کننده پدرش را از اتاق دیگر می شنید که با صدای بلند می گفت :. زود بخیز ، برو سر قالین . این سخنان هر صبح برایش تکرار میشد و مانند سوزن به مغزش فرو میرفت . احساس میکرد که درد شدیدی کمرش را رنج میدهد ،. اما سرفه های شدید مجال احساس درد کمر را نمیدادند . پدرش او را از هشت سالگی مجبور کرده بود که قالین ببافد . پدرش تنها به پول میاندیشید ،. اما وقتی چهره غضبناک پدرش ر...

tasawir.blogfa.com

محیط خیال -

http://tasawir.blogfa.com/post-2.aspx

داستان ها و مقاله ها. ن : رسول راسخ. سروده ی شهید مینا رهبر بنیانگذار "جمعیت انقلابی زنان افغانستان". من زنم كه دیگر بیدار گشته ام. از خاكستر اجساد سوختهی كودكانم برخاستم و توفان گشتهام. از جویبار خون برادرانم سر بلند كرده ام. از توفان خشم ملتم نیرو گرفته ام. از دیوارها و دهكدههای سوخته كشورم نفرت به دشمن برداشتهام. حالا دگر مرا زار و ناتوان مپندارهموطن،. من زنم كه دیگر بیدار گشتهام. راه خود را یافتهام و هرگز بر نمیگردم. من دیگر آن زنجیر ها را از پا گسستهام. من درهای بستهی بیخبری ها را گشودهام. دل نوشته ...

tasawir.blogfa.com

محیط خیال - گریه بی صدا

http://tasawir.blogfa.com/post-3.aspx

داستان ها و مقاله ها. ن : رسول راسخ. پنجره ای کهنه و فرسوده باز شد و از عقبش سیمای زنی با چادر خاکستری وصله دار نمایان گردید. با چشمان هراسان به کوچه نگریست. چشمانش را به دو سوی کوچه گردش داد . پشت چیزی میگشت. بعدچشمانش در یک نقطه متمرکز شد. منصور . . . او منصور! هله بیا بچیم که نان تیار اس . . پسر بچه ای هشت ساله با پیراهن کهنه وخاکی ، مو های ژولیده و دستان خاک آلود و ترکیده در حال توشله بازی با رفقایش بود . سرش را برداشت و با چشمان کم نورو دهن کچ به سوی پنجره نگریست. چشمانش را تنگ کرد . نمایندگی پنل اس...

tasawir.blogfa.com

محیط خیال

http://tasawir.blogfa.com/9004.aspx

داستان ها و مقاله ها. ن : رسول راسخ. دیگر دیر شده بود. این داستان را هشت سال قبل در سال 1382 نوشته بودم. صدای تک تک اصابت شانه قالین بر تارهای قالین سکوت آن چهار دیواری را می شکست ،. دختری با پیراهن کهنه و موهای ژولیده و با رنگ پریده بر سر چوکات قالین نشسته بود . تنش از لاغری مانند اسکلیت شده بود . در حالی که بسیار ناتوان می نمود با دست های لاغرش که مانند چوب نازکی بنظر می رسید و فکر می کردی که به اندک فشاری خواهد شکست به بافتن قالین مشغول بود . سال بود که سر بسر قالین می بافت . در حالی که بیست سال داشت.