hamieman.persianblog.ir

hedye87.blogfa.com

هیراد

http://hedye87.blogfa.com/9311.aspx

خاطرات روزانه و روند رشد فرزندم هیراد. ماجرای هیراد و کتاب همچنان ادامه دارد. خلاصه نفهمیدیم از کتاب لذت میبره یا از اینکه بهعنوان کتابخون بودن شناخته بشه! مامان و پدر میگن احتمالا چون خیلی از سوی ما تشویق میشه میخواد ببینه واقغا اینجوریه! یعنی نظر همه به کتاب خوندن مثبته یا خانواده کلا گندهاش کردن! شاید هم از جلب توجه لذت میبره. نوشته شده در جمعه ۲۴ بهمن۱۳۹۳ساعت ۲۲:۳۹ بعد از ظهر توسط مامان آقا هیراد جون. قرعهکشی به سبک هیراد. نمیدونم به چه مناسباتی، هیرادی چند تا جایزه از پدر طلب داشت. خوب به نظر میرسه ...

hedye87.blogfa.com

هیراد

http://hedye87.blogfa.com/9312.aspx

خاطرات روزانه و روند رشد فرزندم هیراد. تولد 8 سالگی هیراد. این یه چشمه از فعالیت پسرها در مهمونی. هیراد در حال فوتبال با دوستاش. هیراد با هدایاش: از همه بیشتر از لباس رونالدو که آرین خرید و توپ فوتبال عمو الهیار خوشش اومد. نوشته شده در شنبه ۲۳ اسفند۱۳۹۳ساعت ۲۰:۱۷ بعد از ظهر توسط مامان آقا هیراد جون. هیراد و چالش جدیدش برای مامان. مامان گفت که تو از غذاهایی که من میپزم خوشت نمیاد؟ هیراد گفت نه منظورم اینه که تو برامون کیک و شیرینی درست کنی! هیراد هم گفت خوب مطب نرو! قیافهی مامان دیدنی بود. مامان نی نی گولو.

hedye87.blogfa.com

هیراد

http://hedye87.blogfa.com/9209.aspx

خاطرات روزانه و روند رشد فرزندم هیراد. هر روز که میگذره مادر و پدر بیشتر مدرسه رفتن هیراد را حس می کنن. تلاشهاش برای خوندن، عادتهای روزانه، زود بیدار شدنهاش(حتی روز تعطیل )، شب زود خوابیدنهاش و خیلی چیزهای دیگه. 1 یکی از عادتهای جالب بچهها تو مدرسهی ابتدایی اینه که همدیگر را به نام فامیل صدا میکنن. مادر و پدر که می شنون کیف میکنن. 2 هیراد تازه یاد گرفته که کلمات هم قافیه را ردیف کنه و خیلی کیف میکنه. هر روز میاد خونه یه چیز جدید یاد گرفته:. مامان بگو دوچرخه. سبیل بابات میچرخه. فرانسه. گوشهی لپت آدامسه.

hedye87.blogfa.com

هیراد - ما برگشتیم

http://hedye87.blogfa.com/post-436.aspx

خاطرات روزانه و روند رشد فرزندم هیراد. سه ماه ننوشتم. یه کم تقصیر من بود و یه عالم تقصیر بلاگفا. حالا در اولین فرصت بر میگردیم. نوشته شده در چهارشنبه ۳ تیر۱۳۹۴ساعت ۰:۱۴ قبل از ظهر توسط مامان آقا هیراد جون. دست نوشته های مامانم. زندگی تنها چیزی است که باید برایش مرد. دوستم پسر مامان بابا. یه اقا هیراد دیگه. مامان یه هیراد دیگه. آرین جون و مامانی. مامان نی نی گولو. Design by : Night Skin.

hedye87.blogfa.com

هیراد

http://hedye87.blogfa.com/9210.aspx

خاطرات روزانه و روند رشد فرزندم هیراد. نمی دونم مامان تا بهحال گفته یا نه که از طرف مدرسهي هیراد یه کلاس فرزندپروری گذاشتن و یه خانم روانشناس فوقالعاده میاد و دربارهی رفتار با فرزندان توضیح و آموزش میده. مادر از این کلاسها خیلی راضیه. یکی از مسایلی که تو جلسه دربارهاش بحث شد علاقهی کودکان در این سن به آموختن فحشه و البته راهکارهایی هم در این رابطه ارایه کردن. خلاصه نگرانی بسیاری از مادرها و پدرها کم شد. اما نکتهی جالب اینه که هیراد 5شنبه از مامان پرسید مامان، فحش مادرخواهر چیه؟ هیراد عشق زبان گیلکی.

hedye87.blogfa.com

هیراد - تولد 8 سالگی هیراد

http://hedye87.blogfa.com/post-494.aspx

خاطرات روزانه و روند رشد فرزندم هیراد. تولد 8 سالگی هیراد. این یه چشمه از فعالیت پسرها در مهمونی. هیراد در حال فوتبال با دوستاش. هیراد با هدایاش: از همه بیشتر از لباس رونالدو که آرین خرید و توپ فوتبال عمو الهیار خوشش اومد. نوشته شده در شنبه ۲۳ اسفند۱۳۹۳ساعت ۲۰:۱۷ بعد از ظهر توسط مامان آقا هیراد جون. دست نوشته های مامانم. زندگی تنها چیزی است که باید برایش مرد. دوستم پسر مامان بابا. یه اقا هیراد دیگه. مامان یه هیراد دیگه. آرین جون و مامانی. مامان نی نی گولو. Design by : Night Skin.

hedye87.blogfa.com

هیراد - هیراد و چالش جدیدش برای مامان

http://hedye87.blogfa.com/post-493.aspx

خاطرات روزانه و روند رشد فرزندم هیراد. هیراد و چالش جدیدش برای مامان. هفتهی گذشته تولد یکی از دوستان هیراد بود که خیلی هم به هیراد و دوستانش خوش گذشت. شب که مامان از تولد پرسید هیراد جواب داد که کیک تولد را مامان دوستم پخته بود. مامان تو چرا نمیری کلاس آشپزی؟ مامان گفت که تو از غذاهایی که من میپزم خوشت نمیاد؟ هیراد گفت نه منظورم اینه که تو برامون کیک و شیرینی درست کنی! مامان پاسخ داد که من وقت نمیکنم، نمیبینی باید برم مطب و به کار خونه برسم و. . هیراد هم گفت خوب مطب نرو! قیافهی مامان دیدنی بود.

hedye87.blogfa.com

هیراد - آن‌چه گذشت و ننوشتیم

http://hedye87.blogfa.com/post-496.aspx

خاطرات روزانه و روند رشد فرزندم هیراد. آنچه گذشت و ننوشتیم. سلام به همه دوستان. خوب میبینین که خیلی وقته که ننوشتیم. علت اولیهاش که خب درگیریهای بلاگفا بود و بعد هم کار زیاد مادر هدیه. حالا یه خلاصه از این روزها:. آقا هیراد خان کلاس دومش را با خوشی به پایان رسوند. یه اردوی خوب هم از طرف مدرسه با دوستان رفت که خیلی هم بهش خوش گذشت. مادربزرگ و پدربزرگش هم اوایل اردیبهشت رسیدن و هیراد خیلی خوش بهحالش شد. هیراد با مادر و پدر یه سفر به شهر شیراز هم داشت که اولین سفرش بود و خیلی هم بهش خوش گذشت. زندگی تنها چیز...

hedye87.blogfa.com

هیراد

http://hedye87.blogfa.com/9310.aspx

خاطرات روزانه و روند رشد فرزندم هیراد. بعد از دیدار هیراد و سام هیراد تقریبا هرشب خودش چند صفحه کتاب میخونه. جالبه که داستان جوجه اردک زشت و چراغ جادو و پیترپن و . خوند و خوشش هم اومد. چند شب قبل هم که رامتین خونهی ما بود، وقتی جریان کتابخونی هیراد را شنید تصمیم به خوندن گرفت و حالا اون میخواد قصههای هری پاتر را بخونه. جالبه که ارتباط هیراد و کتاب خیلی خوب شده و حتی دیروز که قرار بود به دیدن دوستاش بره براشون کتاب خرید. یه تن تن برای امیررضا و یه هری پاتر برای شادمهر. دست نوشته های مامانم.