hamrahesabz.blogfa.com

fereshtehtanbal.blogfa.com

نادخ

http://www.fereshtehtanbal.blogfa.com/post-186.aspx

این که بچه ی تهرون باشی و ندونی نادخ چیه نادخه پسر! صدای شکستن قلبت را شنیدم. چه آرام و بی صدا شکست. تو تنها به من لبخند زدی. اکنون دیرگاهی است از آن زمان می گذرد. زخم نگاه تو بر وجودم التیام نیافت. تو به امروز من خندیده بودی. از ترانه ها . این آمدن های همیشگی ام . بوی بهشت نمی آید! این به جهنم گفتنت را نیز . نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۸۸ساعت 1:9 توسط فرشته. لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا. و بدان كه روزی آنقدر شرمنده میشود كه به جای پاسخ لبخند. با تمام سازهایت میرقصد!

fereshtehtanbal.blogfa.com

نادخ

http://www.fereshtehtanbal.blogfa.com/post-205.aspx

این که بچه ی تهرون باشی و ندونی نادخ چیه نادخه پسر! من در یک روز بارانی گم شدم. که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی. خیسی صورتم را از باران دیدی. که باران بود اما. که آسمان با من هم نوا شده بود. من در یک روز بارانی گم شدم. در سردی رگبار آسمان. رفتنت را کدر کرده بود. من در یک روز بارانی گم شدم. و دیگر هیچکس مرا نیافت. نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۸۸ساعت 1:50 توسط فرشته. لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا. و بدان كه روزی آنقدر شرمنده میشود كه به جای پاسخ لبخند. با تمام سازهایت میرقصد!

fereshtehtanbal.blogfa.com

نادخ

http://www.fereshtehtanbal.blogfa.com/post-195.aspx

این که بچه ی تهرون باشی و ندونی نادخ چیه نادخه پسر! هیچ وقت با هم حرف نزدیم. همیشه این چشمهای من ، منتظر فرصت بود که توی چشمهای تو نگاه کند. و با زبون بی زبونی بگه: . اما باز هم نتونستم! ولی آخرین روز که چشمانت را بستی و برای همیشه ترکم کردی ،. فهمیدم که همه کارها را نمی شه به چشمها سپرد. زمانی که چشمهای زیادی دنبالم بود من فقط چشمان یک نفر را میدیدم حالا که از چشمان ان یک نفر متنفر شدم چشمانم به دنبال خیلی هاست. نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۸۸ساعت 1:31 توسط فرشته. لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا.

fereshtehtanbal.blogfa.com

نادخ

http://www.fereshtehtanbal.blogfa.com/post-204.aspx

این که بچه ی تهرون باشی و ندونی نادخ چیه نادخه پسر! گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی. دیدنت . . . حتی از دور. آب بر آتش دل می پاشد. آنقدر تشنه ی دیدار تو ام. که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم. دل من لک زده است. گرمی دست تو را محتاجم. و دل من . . . به نگاهی از دور. تو مرا یادکنی . . . یا نکنی. من به یادت هستم. اما اگر جاودانی شد تا ابد میماند و اگر به وصال نرسید. نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۸۸ساعت 1:48 توسط فرشته. لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا. با تمام سازهایت میرقصد!

fereshtehtanbal.blogfa.com

نادخ

http://www.fereshtehtanbal.blogfa.com/post-193.aspx

این که بچه ی تهرون باشی و ندونی نادخ چیه نادخه پسر! یک آغوش می کنیم. نه از این آغوش های هوس آلود. دقايقي تو زندگي ات هست. كه دلت براي كسي اونقدر تنگ ميشه كه دلت ميخواد. اونو از تو رؤياهات بكشي بيرون و توي دنياي واقعي. با تمام وجودت بغلش كني. نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۸۸ساعت 1:22 توسط فرشته. لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا. و بدان كه روزی آنقدر شرمنده میشود كه به جای پاسخ لبخند. با تمام سازهایت میرقصد! کاش ادامه راه تکرار با تو بودن بود(احسان).

fereshtehtanbal.blogfa.com

نادخ

http://www.fereshtehtanbal.blogfa.com/post-206.aspx

این که بچه ی تهرون باشی و ندونی نادخ چیه نادخه پسر! صدای زنگ تلفن می آید. نمی خواهم جواب بدهم. اگر هم بخواهم . نمی توانم. نگاه من به عصر کوچه مات مانده است. از پشت شیشه . از فاصله میان پرده و قاب چوبی پنجره. می بینمت که از راه می رسی. می بینمت به خانه می رسی. صدای زنگ تلفن می آید. اکنون درون راهرو ، پای می کشی خسته بر زمین. صدای پای تو روی بیست پله می رسد به گوش. دستگیره را فشار می دهی ، درب باز می شود ، وارد اتاقمان می شوی. جیغ می کشی ، ج ی ی ی ی ی ی ی ی ی غ! نمی بینمت . چون:. خود را حلق آویز کرده ام".

fereshtehtanbal.blogfa.com

نادخ

http://www.fereshtehtanbal.blogfa.com/post-188.aspx

این که بچه ی تهرون باشی و ندونی نادخ چیه نادخه پسر! هيچ کس نمي تواند بفهمد. رها کنيد و زندگي کنيد! دردهاي ما مشترک نيستند. نمي خواهم که بميرم،. احتياج دارم که بميرم. جهان هرگز نخواهد فهميد. زندگی پر از صدای پای کسانی است که همانطور که تو را می بوسند ، طناب دارت را میبافند. نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۸۸ساعت 1:14 توسط فرشته. لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا. و بدان كه روزی آنقدر شرمنده میشود كه به جای پاسخ لبخند. با تمام سازهایت میرقصد! کاش ادامه راه تکرار با تو بودن بود(احسان).

fereshtehtanbal.blogfa.com

نادخ

http://www.fereshtehtanbal.blogfa.com/post-196.aspx

این که بچه ی تهرون باشی و ندونی نادخ چیه نادخه پسر! پدر خانواده با عصبانيت وارد اتاق مي شود و پس از آنكه كمي ج ن م رو كرد و چهار تا كاسه كوزه را زد شكست، فرياد مي زند: دخترهء چشم سفيد حالا واسهء من دانشگاه قبول ميشه چشمم روشن مردم از فردا نمي گويند آقا رضا غيرت تو شكر؟ هيچي ديگه ولش كن فردا مي خواهد شلوار مدل برمودايي و مانتوي بدن نما بپوشد و نوبل صلح هم بگيره زن اگر اجنبي ها بهش نوبل صلح بدهند مردم چي مي گويند؟ مادر خانواده با لحن التماس آميز مي گويد: مرد، حالا چرا شلوغش مي كني؟ نوبل و برمودا چيه؟ تمام ...

fereshtehtanbal.blogfa.com

نادخ

http://www.fereshtehtanbal.blogfa.com/post-202.aspx

این که بچه ی تهرون باشی و ندونی نادخ چیه نادخه پسر! زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند. ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر. مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي. براي ازدواجش در هر سني اجازه لازم است ولي تو هر زماني بخواهي. به لطف قانونگذار مي تواني ازدواج كني. در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو. او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي. او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني. او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد. او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر.