fatemeroodbari.mihanblog.com
love - بهانه ی پسرا واسه رد کردن دخترا
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/90
بهانه ی پسرا واسه رد کردن دخترا. تو برای من مثل خواهر می مونی! یعنی : خیلی زشتی! فاصله سنیمون کمی زیاده! من به تو علاقه به اونصورت ندارم! من الان تو موقعیت بدی از زندگیم هستم! یعنی : خیلی زشتی! من دوست دختر دارم! یعنی : خیلی زشتی! تقصیر تو نیست ، تقصیر منه! یعنی : خیلی زشتی! من الان توجهم به کارمه! من تصمیم گرفتم مجرد بمونم! بهتره فقط با هم دوست معمولی باشیم! یعنی بطور وحشتناکی زشتی! نوشته شده در سه شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 07:41 ب.ظ توسط fateme نظرات. Salam bache ha merc ke be web khodeton sar zadid.
fatemeroodbari.mihanblog.com
love - قلب ماسهای
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/85
دخترک با دقت تمام داشت بزرگترین قلب ممکن را توی ساحل با یک چوب روی ماسهها ترسیم میکرد. شاید فکر میکرد که هرچه این قلب را بزرگتر درست کند، یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد! بعد از اینکه قلب ماسهایاش کامل شد سعی کرد با دستهایش گوشههایش را صیقل بدهد تا صاف صاف بشود،. شاید میخواست موقعی که دریا آن را با خودش میبرد، این قلب ماسهای جائی گیر نکند! از زاویه های مختلف به آن نگاه کرد، شاید میخواست اینطوری آن را خوب بشناسد و مطمئن بشود، همان چیزی شده که دلش میخواست! Salam bache ha merc ke be web khodeton sar zadid.
fatemeroodbari.mihanblog.com
love - کفش های طلائی
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/84
تا کریسمس چند روز بیشتر نمانده بود و جنب و جوش مردم برای خرید هدیه کریسمس روز به روز بیشتر میشد. من هم به فروشگاه رفته بودم و برای پرداخت پول هدایایی که خریده بودم، در صف صندوق ایستاده بودم. جلوی من دو. دخترک با شنیدن این حرف به شدت بغض کرد و با گریه گفت: نه! پس مامان تو بهشت با چی راه بره؟ به طرفش خم شدم و پرسیدم: منظورت چی بود که گفتی: پس مامان تو بهشت با چی راه بره؟ پسرک جواب داد: مامان خیلی مریض است و بابا گفته که ممکنه قبل از عید کریسمس به بهشت بره! Salam bache ha merc ke be web khodeton sar zadid.
fatemeroodbari.mihanblog.com
love - شعر
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/67
تو سپید و دل سیاهی. من سیاه و دل سپیدم. تو طلوع هر امیدی. نشنو از نی نی حصیری بینواست. بشنو از دل دل حریم کبریاست. نی بسوزد خاک و خاکستر شود. دل بسوزد خانه ی دلبر شود. آدمک آخر دنیاست بخند. آدمک مرگ همینجاست بخند. دست خطی که تو را. شوخی کاغذی ماست بخند. آدمک خر نشوی گریه کنی. آن خدایی که بزرگش خواندی. بخدا مثل تو تنهاست بخند. به این می گن عشق. به این می گن عشق كه واسش جون بدی! به این می گن عشق كه برات بمیره! به این می گن عشق كه صداش همیشه باهات باشه! به این می گن عشق كه تو ظرف غذات رژه بره!
fatemeroodbari.mihanblog.com
love - تفریحات الکی
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/73
بیام بشینم پای کامپیوتر سایت پی سی رو باز کنم و چند تا سوال جواب بدم . بیام نظرات وبلاگ رو بخونم . دیگه : : برم گوگل ریدر و مطالب جدید نارنجی رو بخونم و عکس های چند عکاس رو ببینم و خاطرات چند خاطرات نویس رو بخونم . نوشته های چند تا نویسنده. همه دارن از جوونیشون استفاده میکنن من هم استفاده میکنم؟ نم دونم ولا داداشم رو میبینم یه سره داره کار میکنه . خودم یا این که یه سره دارم واس ه این و اون کار انجام میدم یا این که تو خونه میچرخم یا تو گوشیم میگردم . یا این که مییام نت و تو دو تا سایت میچرخم.
fatemeroodbari.mihanblog.com
love - هنوز دوست میدارم!!!
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/91
همانطور که قبلا پر از شور شوق دوست داشتن بودم هنوز هم هستم،. اما انگار دیگر اعتمادی نیست برای دوست داشتن آدمیان، دلت که می گیرد اطرافت را دقیق تر نگاه می کنی و ساکت می مانی. دیگر به چشمان خودت هم بد بین می شوی به چشمانت به مادرت حتی و به هر کس و ناکس. حالا دیگر من به تمام مردم این شهر بد بینم. هربار خبر جدیدی را که در روزنامه ها می خوانی می بینی، می فهمی که دیگ هیچ اعتمادی نیست، هیچ امنیت عشقی نیست. بیایید کمی مثل آینه صادق باشیم ای مردم کمی مهربان تر فقط کمی . ما را چه شده؟ دل نوشته های من(متینه).
fatemeroodbari.mihanblog.com
love - مرگ من روزی فرا خواهد رسید
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/94
مرگ من روزی فرا خواهد رسید. مرگ من روزی فرا خواهد رسید. در بهاری روشن از امواج نور. در زمستانی غبار آلود و دور. یا خزانی خالی از فریاد و شور. مرگ من روزی فرا خواهد رسید. روزی از این تلخ و شیرین روزها. روز پوچی همچو روزان دگر. سایه ای ز امروزها،دیروزها. دیدگانم همچو دالانهای تار. گونه هایم همچو مرمر های سرد. ناگهان خوابی مرا خواهد ربود. من تهی خواهم شد از فریاد درد. می خزند آرام روی دفترم. دستهایم فارغ از افسون شعر. یاد می آرم که در دستان من. روزگاری شعله میزد خون شعر. خاک می خواند مرا هر دم به خویش.
fatemeroodbari.mihanblog.com
love - در مهمانی
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/71
اولش قرار نبود من برم که . باز خوب بود ادکلن رو از قبل توی ماشین گذاشته بودم . کلا دست خودم نبود از همون اول پر از استرس بودم . کجا هم نشستم . چه طور نشستم . هنوز میزبان نشسته بود من نشستم . در مکانی بسیار بی استراتژیک! هیچی دیگه میوه و شیرینی و شکلات آووردن . من هم که ساکت یه موضوع درست حسابی ای هم یک نفر مطرح نکرد بحث کنیم. در مورد فوتبال صحبت شد که هیچی سر در نمییارم . بعد باز گفتن بفرمایین تلوزیون نگاه کنین. فکر کنم همه فهمیدن من الان پر استرس : همینش یکم تابلو بود. یک بار هم نگاه نکردم.
fatemeroodbari.mihanblog.com
love - مرواریدهای زیبا
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/86
ماری کوچولو دخترک 5 ساله زیبائی بود با چشمانی روشن. یک روز که با مادرش برای خرید به بازار رفته بودند، چشمش به یک گردنبند مروارید پلاستیکی افتاد. از مادرش خواست تا گردنبند را برایش بخرد. مادر گفت که اگر دختر خوبی باشد و قول بدهد که اتاقش را هر روز مرتب کند، آن را برایش. ماری گفت: معلومه که دوست دارم. بابا گفت پس گردنبند مرواریدت را به من بده! ماری با دلخوری گفت:نه! من آن را خیلی دوست دارم، بیایید این عروسک قشنگ را به شما میدهم، باشد؟ بابا لبخندی زد و گفت: آه، نه عزیزم! Lotfan nazar yadeton nare.mamnon.
fatemeroodbari.mihanblog.com
love - در راه برگشت
http://fatemeroodbari.mihanblog.com/post/72
آخر سفر وقتی داشتیم خدافظی میکردم چند باری به دیگران گفتم خیلی خوش گذشت اما تو دلم این طوری ها هم نبود. یکیش چون جمعمون کم بود. اول سفر یکم احساس کردم که بعضی ها نمیخوان من باهاشون برم! و همین نکته خیلی رو اعصابم هست : اضافی بودن. سر بار بودن . در کل من از خیلی چیزآ میتونم گذشت کنم اما مواردی که بهم توهین بشه بی خیال طرف میشم یا این که درجهی طرف پیش من مییاد پایین. با همه ی این ها . مسافرت خوبی بود.چون . در یک لحظه . دیدم اول نشناختم . با خودم گفتم ایول به این شخص که در این وضعیت با این حجاب کامل است.