7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: تخت جدید! (نوشته خودم)
http://7hikal.blogspot.com/2011/05/blog-post_1600.html
ه.ش. ۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه. دیروز رفته بودیم تا تخت و تشکی تازه بخرم. بعد از کلی گردش خریدیم و قرار شد فردا برایمان بیاورند. صبح به دانشگاه رفتم و حدود ساعت ۶ به خانه برگشتم. به اتاقم رفتم و تخت ، تشک جدیدم را نصب کرده دیدم . مادر و پدرم اندکی پس از من به خانه برگشتند. مادرم رفت درون اتاقش و در را قفل کرد. پدر با حالتی خاص در میزد و از مادرم خواهش می کرد در را باز کند تا با هم حرف بزنند. شب من به تخت رفتم و سعی در خوابیدن داشتم اما یکی دو ساعتی گذشت ولی تشکم سرد مانده بود. سه شنبه 10 اسفند1389.
7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: یادش بخیر بچه بودیم ! (نوشته خودم)
http://7hikal.blogspot.com/2011/05/blog-post_4210.html
ه.ش. ۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه. یادش بخیر بچه بودیم! یادش بخیر بچه بودیم. پاهامونو تویه کفش بزرگترا میکردیم. حالا بزرگ شدیم :. کی اون کودکی رو از ما گرفت خدا لعنتش کنه. ارسال شده توسط lotr. با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! 8207;در Twitter به اشتراک بگذارید. 8207;در Facebook به اشتراک بگذارید. 8207;اشتراکگذاری در Pinterest. هیچ نظری موجود نیست:. اشتراک در: نظرات پیام (Atom). یادش بخیر بچه بودیم! دخترک کبریت فروش نسل چهارم! ماکت و مجسمه سازی. ایران وطن من تو را می سازم. ایران همیشه آباد و آزاد.
7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: February 2010
http://7hikal.blogspot.com/2010_02_01_archive.html
ه.ش. ۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سهشنبه. رفت روی صندلی تلفن نشت و منتظر تماس بود. پس از چند دقیقه انتظار .اولین تماس:. نخیر آقا. مزاحم نشو! بعد از ده دقیقه ، زنگ دوم. سلام علی آقا هست؟ ما اینجا علی نداریم جوون .درست شماره بگیر! چند دقیقه بعد. تلفن زنگ خورده. با شتاب تلفن رو برداشت . ببخشید آقا از بیمارستان تماس میگیرم. همسرتون به رحمت خدا رفتند. خداحافظی کرد و نگاهی به ساعت انداخت. درست ساعت دوازده و بیست و نه دقیقه بود. گوشی تلفن رو برداشت و شروع به شماره گرفتن کرد. 6587 الو . دیدی خوابم درست از آب دراومد!
7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: November 2011
http://7hikal.blogspot.com/2011_11_01_archive.html
ه.ش. ۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه. دو کودک در حال دیدن فیلم با موضوع جاسوسی بودند! ساعت از نه شب گذشته بود و فیلم خیلی تاثیرگزار بود . مرد جاسوس ریش و سبیل خود را زده بود و چهره خاصی داشت. هنگامی که فیلم تمام میشود زنگ در به صدا در می آید. کودکان دوان دوان به سمت در میروند و در را می گشایند . پدر با صورتی اصلاح کرده به خانه آمده بود . دو کودک که از فیلم آنچنان چیزی درنیافته بودند گریه کنان با سمت مادر میروند:. تو بابای ما نیستی! کودکان فقط و فقط این را دریافته بودند:. پن:داستانی از کودکی من . ارسال شده توسط lotr.
7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: مرد و دریا! (نوشته خودم)
http://7hikal.blogspot.com/2011/11/blog-post.html
ه.ش. ۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه. مرد دیگه تصمیم خودش رو گرفته بود. نه میخواست طلاق بده نه میخواست ادامه بده. همسرش و خودش رو سوار قایق کرد. به وسط دریاچه که رسیدند.میدونست که دیگه آخر خطه . قایق رو برعکس کرد. و چون میدونست زنش نمیتونه شنا کنه. خودش شروع به شنا کرد . صدای زنش هنوز به گوش میرسید :کمک .یکی کمک کنه! چند دقیق بعد پای مرد به یک جسمی برخورد کرد و شروع به خونریزی کرد. مرد با سرعت بیشتر شنا کرد. ولی دیگه دیر بود. فردا صبح جنازه مرد رو از آب گرفتند و چندین متر اونطرف تر. ارسال شده توسط lotr.
7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: June 2010
http://7hikal.blogspot.com/2010_06_01_archive.html
ه.ش. ۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه. مگذار زیر پاهامان بمیرد. درست است او همان فرد است . کسی که روزی من و تو را بدون هیچ حق و حوقی میدانست. او که روزی امثال مارا با تیر ، باتوم و گاز اشک آور غرق بر زمین میکرد. همان فردی که زندانیمان میکرد ، شکنجه و تجاوز هم کمترینش بود. تمام فکر و ذکرش این بود : اینها نباید باشند. به جرم اینکه با لبی بسته راه میرفتیم در خیابان های کشورمان. ولی تو کمکش کن. زیرا تفاوت ما با او این است : که ما ، معنای واقعی انسانیت را میدانیم. ارسال شده توسط lotr. هیچ نظری موجود نیست:.
7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: December 2009
http://7hikal.blogspot.com/2009_12_01_archive.html
ه.ش. ۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه. توی یک کوچه ی سیاه ، توی گرمای یه روز. دار راه میره کنار هم رهش. یک صدای مهیبی میاد و میره. یک گلوله میشین توی تنش. چند قدم راه میره دیگه. میبینه میسوزه تنش ، میفته روی زمین. دست میزاره روی گردنش ،داره میسوزه تنش. همه فریاد میزنند دور برش، داره میسوزه تنش. میچشه تو دهنش طعم خون بدنش. داره میسوزه تنش . همه فریاد میزنن دور برش ، هی میگن نرو نرو. مگه دستش خودش که بره یا بمونه. داره میسوزه تنش ،داره میره خون تنش. طعمه خون تو دهنش ،دست مردم رو گردنش. میگه من نمیرم بی هدف ز این جهون.
7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: نقاشی سیاه! (نوشته خودم)
http://7hikal.blogspot.com/2011/05/blog-post_3233.html
ه.ش. ۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه. پسرک :چیکار کنم؟ بغل دستیش به پسرک گفت :نقاشی سیاه بکش! پسرک :یعنی چه جوری؟ بغل دستیش : یعنی توی زنگ نقاشی فقط با مداد سیاه نقاشی کن.یعنی حتی آسمانت رو هم. پسرک سر کلاس نقاشی یه نقاشی سیاه کشید. معلم نقاشی، مادر پسرک رو روز پنچ شنبه دعوت کرد . تا درمورد نقاشی پسرک با او صحبت کند. مادر پسرک آمد و معلم نقاشی در مورد نقاشی او از او توضیح خواست ولی مادر هیچ توضیحی نداشت . پسرک را به دفتر صدا زدند. پسرک تا مادرش رو دید، پرید در آغوش مادرش . ارسال شده توسط lotr. هیچ نظری موجود نیست:.
7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: بعد ساعت نه!(نوشته خودم)
http://7hikal.blogspot.com/2011/11/blog-post_24.html
ه.ش. ۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه. دو کودک در حال دیدن فیلم با موضوع جاسوسی بودند! ساعت از نه شب گذشته بود و فیلم خیلی تاثیرگزار بود . مرد جاسوس ریش و سبیل خود را زده بود و چهره خاصی داشت. هنگامی که فیلم تمام میشود زنگ در به صدا در می آید. کودکان دوان دوان به سمت در میروند و در را می گشایند . پدر با صورتی اصلاح کرده به خانه آمده بود . دو کودک که از فیلم آنچنان چیزی درنیافته بودند گریه کنان با سمت مادر میروند:. تو بابای ما نیستی! کودکان فقط و فقط این را دریافته بودند:. پن:داستانی از کودکی من . ارسال شده توسط lotr.
7hikal.blogspot.com
هفت هیکل: March 2009
http://7hikal.blogspot.com/2009_03_01_archive.html
ه.ش. ۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه. سنگ زدم سنگ زدم. سنگ به شیشه ام زدم. سنگ زدم تا بشکند. این من این همیشه ام. سنگ زدم تا بشکند. این من این اندیشه ام. خورد شدم خورد شدم. در اثر شکستن اندیشه ام. این من این همیشه ام. تا که کنم ریشه ای. ریشه شود اندیشه ای. در پس این ریشه نو. من بشوم منی نو. روح بگیرم ز ریشه ام. تازه شود اندیشه ام. تازه شدن دیر نیست. تازه شدن سخت نیست. روح بگیر ریشه بزن. در تو اگر روشن است. ارسال شده توسط lotr. با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! 8207;در Twitter به اشتراک بگذارید.