janjakroso.persianblog.ir
دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/1386/12
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. به پرشین بلاگ خوش آمدید. با سلام و احترام. ورود شما را به جمع کاربران و مخاطبان پرشین بلاگ تبریک عرض میکنیم. به منظور استفاده مناسب تر از خدمات، توصیه میکنیم از آدرس های زیر بازدید نمایید:. Http:/ amoozesh.persianblog.ir. Http:/ support.persianblog.ir. Http:/ help.persianblog.ir. Http:/ fans.persianblog.ir. Http:/ news.persianblog.ir. Http:/ admin.persianblog.ir. باتشکر، گروه سایت های پرشین بلاگ. غم کم می خوریم(۱). Jan Jak Roso Photoblog.
janjakroso.persianblog.ir
دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/1391/11
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. بگذر شبی به خلوت این همنشین درد. تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد. خون می رود نهفته ازین زخم اندرون. ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد. این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت. داغ محبت تو به دل ها نگشت سرد. من بر نخیزم از سر راه وفای تو. از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد. روزی که جان فدا کنمت باورت شود. دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد. ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند. و آن لعل فام خنده زد از جام لاجورد. باز آید آن بهار و گل سرخ بشکفد. اما حالا نه میتو...
janjakroso.persianblog.ir
دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/1389/2
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی. تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم. تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم. پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس. تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روئید با حسرت جدا کردم. و تو در پاسخ آبیترین موج تمنای دلم گفتی:. دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی.". ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشمان.". تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم". همین بود آخرین حرفت. و من بعد از عبور تلخ و غمگینت.
janjakroso.persianblog.ir
رهایم کن - دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/post/26
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. رهایم کن برو ای عشق از جانم چه می خواهی. به سوهان غمت روح مرا پیوسته می کاهی. مگر جز مهربانی از تو و چشمت چه می خواهم؟ تو خود از هر کسی بهتر زاحساس من آگاهی. نیازی نیست تا پنهان کنی از من نگاهت را. گواهی می دهد قلبم مرا دیگر نمی خواهی. غزل هایم زمانی روی لب های تو جاری بود. ولی امروز در چشمت نمی ارزم پر کاهی. دلم خوش بود گه گاهی برایت شعر می خواندم. تو هم سر می زدی آن روزها از کوچه مان گاهی. برو هر جا که می خواهی برو آسوده باش اما. غم کم می خوریم(۱).
janjakroso.persianblog.ir
ایام به کام میگذرد - دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/post/23
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. ایام به کام میگذرد. ایام به کام می گذرد. و ما چه بیرحم. عمر را به نظاره می نشینیم. 1634;٦ دی ۱۳٩۱ ] [ ۱٠:۱۳ ب.ظ ] [ دامون حقیقی فرد ]. به اندازه کافی خاص هست. تو این وبلاگ مطالبی که دوست دارم از قبیل شعرها ، متنها و مطالب جالب رو می نویسم. شعرهای خودم نیز در همین وبلاگ درج میشه. غم کم می خوریم(۱). Jan Jak Roso Photoblog. فتوبلاگ جان جاک روسو.
janjakroso.persianblog.ir
دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/1392/2
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. در اتاقی که سکوتش فقط از رقص قلم بر ورقم می شکند. می نویسم که ورق خانه خاموش من است. می نویسم که ورق همدم و همراز همیشه. به خیالم که ورق مست من است. مست یک جرعه می از جام قلم. که خموش نه ، اسیر قفس دست من است. من به این کاغذ خاموش صدا. می نویسم به همان خط غریب. زندگی باغچه یکرنگی است. گر در این باغچه پهن و بزرگ ، همدمی یافت نشد. به قلم عشق بورز ، با قدمهای سپید و بی کین. صحبت از لحظه تنهایی من. بار دیگر امشب ، با صدایی مبهم. غم کم می خوریم(۱).
janjakroso.persianblog.ir
دوست دارم - دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/post/21
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. دوست دارم ، آغاز و پایان زندگی را. قطره اش تا آخر. گاهی که می گویم به خود. بیهوده که ورق می خورند تقویم و ما در زمان. ادامه می دهیم بینهایت خود را. خالی از همه چیز حتی خود. می رنجم و نمی بالم که من آدمی بودم. و نوشتن تصویری فراموش نشدنی. و زمان سرانجام نرسیدن. و زمان احساس گنگ ساعت. دوباره به پله ای رسیدم. که ده روز پیش وقتی از آن بالا آمدم. به برگ این حقیقت مادرزاد چون صدای افسوس. مرا به دست فراموشی سپرد. به آینده می اندیشم خود را. و به فراموشی روزی.
janjakroso.persianblog.ir
janjakroso - دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/pages/1
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. تابستان و اینک پائیز. بهار شروع است و زمستان پایان. خودم بهاریم ، ولی دلم پائیزی. هوای بارون و برف. هوای راه رفتن روی برگ و برف. و خالی شدن از هر چیزی. احساس عریانی و سردی. حس غریبانه عرقی سرد بر پیشانی. دلم چی می خواهد؟ مگه دلی هم مانده. چه احساس غریبی است پائیزی شدن. 1638; دی ۱۳٩۱ ] [ ٢:۳٦ ب.ظ ] [ دامون حقیقی فرد ]. 1779; دی ۱۳٩۱ ] [ ٧:۱۸ ب.ظ ] [ دامون حقیقی فرد ]. قند خون مادر بالاست. دلش اما همیشه شور می زند برای ما. دستانش را نوازش می کنم. در راهر...
janjakroso.persianblog.ir
دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/1391/9
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. قند خون مادر بالاست. دلش اما همیشه شور می زند برای ما. اشکهای مادر , .مروارید شده است در صدف چشمانش. دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید! حرفها دارد چشمان مادر گویی زیرنویس فارسی دارد. دستانش را نوازش می کنم. 1634;٩ آذر ۱۳٩۱ ] [ ٧:٤۱ ب.ظ ] [ ژان ژاک روسو ]. مثل مادر بیسوادی که دلش هوای بچش رو کرده. ولی بلد نیست شمارشو بگیره. عشق و دیگر هیچ. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام...
janjakroso.persianblog.ir
عشق - دامون
http://janjakroso.persianblog.ir/tag/عشق
در مرز نگاه من از هر سو دیوارها چون نومیدی بلندند. در اتاقی که سکوتش فقط از رقص قلم بر ورقم می شکند. می نویسم که ورق خانه خاموش من است. می نویسم که ورق همدم و همراز همیشه. به خیالم که ورق مست من است. مست یک جرعه می از جام قلم. که خموش نه ، اسیر قفس دست من است. من به این کاغذ خاموش صدا. می نویسم به همان خط غریب. زندگی باغچه یکرنگی است. گر در این باغچه پهن و بزرگ ، همدمی یافت نشد. به قلم عشق بورز ، با قدمهای سپید و بی کین. صحبت از لحظه تنهایی من. بار دیگر امشب ، با صدایی مبهم. چطور میتونی بگی عاشقمی؟ پس من...
SOCIAL ENGAGEMENT