kimiagarekavir.wordpress.com
درباره ی من | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/dar-bareye-man
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. سهم من از زندگی،شاید لحظه ای غم بوده و باقی اوقاتش شادی. سهم من از زندگی،شاید ذره ای بدی بوده و مقدار زیادی خوبی. سهم من از زندگی،شاید کمی بد شانسی بوده و مابقی خوش شانسی. با این وجود من آن سهمی را دیده ام که اندک بود،اندک زمانی خواستم باور کنم که من همه چیز دارم و نداشته هایم اندک است. در یک کلام (در کمال خودخواهی)من آدم موفقی هستم،موفق تر از هر جوان هم سال خودم. قافیه در باد گم می شود. داستان واره هایی از همه.
kimiagarekavir.wordpress.com
ژوئن | 2011 | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/2011/06
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. You are currently browsing the monthly archive for ژوئن 2011. روزگار غریبی بود / روزگار عجیبی هست / روزگار خوبی خواهد شد. 20110615 in نوستالژی ها. فروغ گفت من سردم ست / سهراب گفت چمشها را باید شست / اخوان گفت هوا بس ناجوانمردانه سرد ست / نیما گفت یک نفر در آب دارد می سپارد جان / و شاملو سرود روزگار غریبی ست نازنین ، خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد. قافیه در باد گم می شود. احمدرضا احمدی / واژه های ناب ذهن. من دیو...
kimiagarekavir.wordpress.com
می تونم دوستت داشته باشم ؟ | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/2010/10/09/می-تونم-دوستت-داشته-باشم-؟
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. می تونم دوستت داشته باشم؟ 20101009 in نگاشته ها. گفت می تونم دوستت داشته باشم. و منتظر پاسخ دخترک ماند. دخترک نگاهی از بالای چشم به او کرد و همان طور که سرش را پائین انداخته بود کتاب هایش را زير بغل زد و دوید. چنان دويد که منگوله فرمز کلاهش به شاخه ای که کنار راه چشمه بود گير کرد و ماند. او نفهميد و رفت. تکه ای از کتابچه آبی]. یک پیشنهاد دیدن : یه کمدی ایرانی جالب و قشنگ و محترم / سن پطرزبورگ فیلی از بهروز افخمی.
kimiagarekavir.wordpress.com
آنچه این روزها اتفاق می افتد | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/2010/12/21/anche-in-roozha-etefagh-mioftad
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. آنچه این روزها اتفاق می افتد. 20101221 in نوستالژی ها. به نام نامی جان / به نام دل / به نام هر آنچه خدایم آفرید. روزهاست می گذریم از کنار هم / روزهایی وجود داشت که بی وجود هم به یاد هم روزگار می گذرانیم / ساعت هاست دیگر حتا به یاد هم نیستیم / در ثانیه های بی عاطفه گی این روزگار غرق شده ایم ، در هجوم بی امان واژه های شک شکست خورده ایم و تسلیم روزهای بی تفاوتی گشته ایم . 8211; – – – – – ...شب یلدا ، زادروز تابش خورشی...
kimiagarekavir.wordpress.com
امیدهای من در جشنواره 29+ نامه ای از بانوی سینمای ایران | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/2011/02/01/omidhaye-man-dar-jashnvareye-2
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. امیدهای من در جشنواره 29 نامه ای از بانوی سینمای ایران. 20110201 in نگاشته ها. آرزویم اینست در این جشنواره ، که شب 26م بهمن ماه 1389 ، مسعود خان کیمیایی از پله های سالن بالا بره و جایزه بهترین کارگردانی را در حضور عباس کیارستمی ، از دستان داریوش مهرجویی بگیره . درست مثل اسکار چند سال قبل که عمو مارتی – بعد از سالها فیلم سازی – بالاخره مجسمه ی اسکار رو از دوستای قدیمی ش گرفت . جمعه شب ( 9/11/89 ) فریدون جیرانی مصاحب...
kimiagarekavir.wordpress.com
م . ف | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/author/kimiagarekavir
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. You are currently browsing م . ف’s articles. 20110822 in نگاشته ها. روزی آمد که باید می گفتم سلام و من سکوت کردم. روزی آمد که باید می گفتم خوبی؟ تو آن روز غایب بودی. روزی دیگر می خواستم بکویم چه خبر؟ چشمان تو حسی نداشت. روزگار گذشت و من نگفتم به تو روزگارت شاد . تو آن روزگار کمی آن سو تر – چه فرقی دارد چند ساتنی متر یا چند صد هزار کیلومتر دورتر – می خندیدی. روزگار غریبی بود / روزگار عجیبی هست / روزگار خوبی خواهد شد.
kimiagarekavir.wordpress.com
اوت | 2011 | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/2011/08
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. You are currently browsing the monthly archive for اوت 2011. 20110822 in نگاشته ها. روزی آمد که باید می گفتم سلام و من سکوت کردم. روزی آمد که باید می گفتم خوبی؟ تو آن روز غایب بودی. روزی دیگر می خواستم بکویم چه خبر؟ چشمان تو حسی نداشت. روزگار گذشت و من نگفتم به تو روزگارت شاد . تو آن روزگار کمی آن سو تر – چه فرقی دارد چند ساتنی متر یا چند صد هزار کیلومتر دورتر – می خندیدی. قافیه در باد گم می شود. من دیوونه ی سینما.
kimiagarekavir.wordpress.com
سمفونی مرگ در بم | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/2008/12/25/samfonie-marg-dar-bam
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. سمفونی مرگ در بم. 20081225 in نگاشته ها. باز اسراییل کجای فلسطین رو ترکونده و آدما رو این طوری پوکونده؟ این زیر نویس چی می گه؟ وای ی ی ی ، اینجا که بم خودمونه ، این آدما هم که این بار خودی ان / تازه یادم افتاد که بیشتر شهر بم خشت و گل هست / وای خدای من ارگ بم کو؟ یادمه تو پس زمینه ی هر تصویر شهر ، ارگ معلوم بود / اوه اوه ، این خشت های ریخته شده همون ارگ بم ه / ترکیده شدم. قافیه در باد گم می شود. من دیوونه ی سینما.
kimiagarekavir.wordpress.com
گدری بر 2010 | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/2011/01/02/گدری-بر-2010
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. 20110102 in نگاشته ها. The stats helper monkeys at WordPress.com mulled over how this blog did in 2010, and here’s a high level summary of its overall blog health:. Reads This blog is on fire! A Boeing 747-400 passenger jet can hold 416 passengers. This blog was viewed about 4,500. Times in 2010. That’s about 11 full 747s. In 2010, there were 16. The busiest day of the year was June 9th with 38. من دیوونه ی سینما.
kimiagarekavir.wordpress.com
روزی ، روزگاری | آنچه اتفاق می افتد
https://kimiagarekavir.wordpress.com/2011/08/22/روزی-،-روزگاری
آنچه اتفاق می افتد. می نویسم تا باشم / امیدوارم روزی نرسد که نوشتن م دلیلی باشد بر نبودنم. 20110822 in نگاشته ها. روزی آمد که باید می گفتم سلام و من سکوت کردم. روزی آمد که باید می گفتم خوبی؟ تو آن روز غایب بودی. روزی دیگر می خواستم بکویم چه خبر؟ چشمان تو حسی نداشت. روزگار گذشت و من نگفتم به تو روزگارت شاد . تو آن روزگار کمی آن سو تر – چه فرقی دارد چند ساتنی متر یا چند صد هزار کیلومتر دورتر – می خندیدی. برای به اشتراک گذاشتن در توییتر کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود). قافیه در باد گم می شود. دیدگاهتان ...