kh-ravi.blogfa.com

littleprettythings.blogfa.com

Little Pretty Things - #31

http://www.littleprettythings.blogfa.com/post-31.aspx

چیزای کوچیکی که میتونن خیلی قشنگ باشن :). وقتی یکی برات جا گرفته باشه! نوشته شده در Mon 4 Jul 2011. Design By : Night Skin. LIFE IS A PARTY BABY ENJOY IT. قصد این بلاگ اینه که رو لبات لبخند بیاره! نت نوشت های یه عکاس کوچولو. Mr and Mrs lEmOn. در آغاز هیچ نبود کلمه بود. You were born original don't die a copy. يواش كي هاي س مي رآ! زندگی این روز های ما. My Secret Diaries . قالب های نایت اسکین. Design by : Night Skin.

limooshirin.blogfa.com

روزهای لیمو شیرینی

http://www.limooshirin.blogfa.com/8909.aspx

ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما . شب قبلش برخلاف همیشه به خانم زنگ نزدم نه که عمدی در کار باشد، گرفتاری پیش آمد و دیروقت شد. خانم زود رنج ما انگار که به دل گرفته بودند. فردا هنوز شب نشده، در کشاکش نتنویسی در دقیقه نود بودم که پیشدستی کرد. کلی خوشحال شدم، اما دریغ که خوشحالی ما هم مثل لیمو شیرین بود و شیرینیاش خیلی دوام نیاورد! بعد از سلام و احوال، اعتراضش را اینگونه بیان کرد: زنگ زدم ببینم من رو میشناسی یا نه؟ ناراحت شدم. این هم از مزایای زودرنجی. اینجا اولین خونه ی مشترک ماست . آداب مشاجره با همسر!

limooshirin.blogfa.com

روزهای لیمو شیرینی

http://www.limooshirin.blogfa.com/8912.aspx

ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما . با اینا زمستونو سر می کنم بااینا خستگیمو در می کنم. بوی عیدی بوی توپ. بوی کاغذرنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو. بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ. با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم. شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکهء عیدی از شمردن زیاد. بوی اسکناس تا نخوردهء لای کتاب. با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگی مو در میکنم. فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا. شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور برق کفش جفتشده تو گنجهها. با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم.

limooshirin.blogfa.com

روزهای لیمو شیرینی - گپ همسرانه با یک فنجان چای ( می بینی منو ؟ )

http://www.limooshirin.blogfa.com/post-49.aspx

ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما . گپ همسرانه با یک فنجان چای ( می بینی منو؟ دلخورم .بدترین احساس بشریت اومده سراغم . عدم درک شدن از طرف نزدیکان . می خوام باهات حرف بزنم شلی . توی این اولین خونمون . اول یه فنجون چای مهمونت می کنم . همین طور که جرعه جرعه می نوشی ، حرفهام رو هم همراه با چای بنوش و هضم کن لطفا . مامانت گفت : باید بیای! مگه تو چقدر درس داری؟ چه فرقی بین من و تو هست؟ مگه تو رو ندیدند مدام پای کامپیوتر و بین کتاب ها؟ که وقتی میگم درس دارم فکر می کنند فقط دیکته شبم مونده؟ من خسته شدم . از یک...

balouchgirl.blogfa.com

دختر بلوچ

http://www.balouchgirl.blogfa.com/89122.aspx

دختر زیبا و خواستگار پیر. روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه. سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟

balouchgirl.blogfa.com

دختر بلوچ - نصیحت لقمان

http://www.balouchgirl.blogfa.com/post-11.aspx

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری. دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی. و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی. پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم. این کارها را انجام دهم؟ اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای. جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می. کنی بهنرین خوابگاه جهان است.

balouchgirl.blogfa.com

دختر بلوچ

http://www.balouchgirl.blogfa.com/90041.aspx

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به. دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را. پاک کرد و گفت:. باهاش دست دادم و تعهد کردم. چقدر برای من س...

balouchgirl.blogfa.com

دختر بلوچ - جملات انرژی بخش

http://www.balouchgirl.blogfa.com/post-7.aspx

بزرگ بیندیشید تا بزرگ شوید! همواره به خاطر بسپار : ناممکن وجود ندارد . دو گروه قادر به تغییر افکارشان نیستند : احمق ها و مردگان! اعتراف به ایمان یک انسان در اعمال اوست نه در گفته هایش . تنها ذهن های پاک به خرد الهی دست می یابند! کسی که می پرسد تا پنج دقیقه احمق است ولی کسی که نمی پرسد برای همیشه احمق است . کسی که می بخشد قلب خودش را می شوید و معطر می کند! بعضی اوقات روباه باش که دام ها را تشخیص دهی و گاهی شیر باش که گرگ ها را بترسانی . وقتی در جستجوی خودت باشی ، خداوند را در کنارت احساس می کنی . هر چیزی ...

balouchgirl.blogfa.com

دختر بلوچ

http://www.balouchgirl.blogfa.com/90024.aspx

داستان بسيار آموزنده چرخه زندگي. پيرمردي ضعيف و رنجور تصميم گرفت با پسر و عروس و نوه ي چهارساله اش زندگي کند.دستان پيرمرد ميلرزيد،چشمانش تار شده بودو گام هايش مردد و لرزان بود. اعضاي خانواده هر شب براي خوردن شام دور هم جمع ميشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقريبا برايش مشکل مي ساخت. نخود فرنگي ها از توي قاشقش قل مي خوردند و روي زمين مي ريختند، يا وقتي ليوان را مي گرفت غالبا شير از داخل آن به روي روميزي مي ريخت.پسر و عروسش از آن همه ريخت و پاش کلافه شدند. قدرت درک کودکان فوق العاده ...