khanom-mohandes.blogfa.com
خاطرات یک دانشجوخاطرات یک دانشجو -
http://khanom-mohandes.blogfa.com/
خاطرات یک دانشجو -
http://khanom-mohandes.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Saturday
LOAD TIME
0.5 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
20
SSL
EXTERNAL LINKS
13
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.469 sec
SCORE
6.2
خاطرات یک دانشجو | khanom-mohandes.blogfa.com Reviews
https://khanom-mohandes.blogfa.com
خاطرات یک دانشجو -
خاطرات یک دانشجو
http://www.khanom-mohandes.blogfa.com/posts
چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۰. یکشنبه یکم خرداد ۱۳۹۰. جمعه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۰. چهارشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۰. حذف و اضافه وسط ترم. شنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۰. پنجشنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۰. چهارشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۰. پنجشنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۰. سه شنبه سی ام فروردین ۱۳۹۰. پنجشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۰. نجات دقیقه 90 (تعطیلی). چهارشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۰. جای خالی ات در کلاس. یکشنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۰. سه شنبه نهم فروردین ۱۳۹۰. یکشنبه هفتم فروردین ۱۳۹۰. سه شنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۹. قصه ی دماغ من.
خاطرات یک دانشجو - خداحافظ
http://www.khanom-mohandes.blogfa.com/post-48.aspx
قصه ی خانوم مهندس به آخر رسید. از بی معرفتی آدما خستم. نوشته شده در چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۰ساعت 11:25 توسط خانوم مهندس. حقایقی از دنیای جن و ارواح. قصه های یک کودک. اوباما (معشوقه ی زیبای مهربان). خاطرات روزانه فرشته مقرب خدا.
خاطرات یک دانشجو
http://www.khanom-mohandes.blogfa.com/8911.aspx
میخوایم تا تعطیلات تموم نشده واسه رفع خستگی یه کنفرانس تشکیل بدیم. بچه های پایه نظر بدن. میتونید دوستان بلاگرتون رو هم دعوت کنید. افراد شرکت کننده باید بلاگر باشن. موضوع بحث :بعدا مشخص میشه. نوشته شده در سه شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۸۹ساعت 21:34 توسط خانوم مهندس. بالاخره امتحانات تمام شد و حوصله ی آپ کردن برگشت. از تولدم تا الان اتفاقات زیادی افتاد که بعضی هاشان را مینویسم. در یکی از شبهای تولدم (تولد ما یک هفته طول میکشد چون کادوها را قطعه قطعه به ما میدهند) بی خوابی بدجور زده بود به کله ام. نکته ی اخلاقی 1 : ...
خاطرات یک دانشجو
http://www.khanom-mohandes.blogfa.com/archive.aspx
خاطرات یک دانشجو - پلاک
http://www.khanom-mohandes.blogfa.com/post-42.aspx
امروز دومین جلسه اورتودنسیم بود. جلسه قبل قالب گیری بود. و این جلسه پلاکی رو که درست کرده بود گذاشت تو دهنم. پلاک واسه مشکل دندون قروچمه که باعث فک دردم شده. شما هم اگه دندون قروچه ی شبانه و حتی روزانه دارین واسش زودتر یه فکری کنید که هم به فک آسیب میزنه هم دندون. تا دو هفته باید مرتب تو دهنم باشه. فقط موقع غذا میتونم درش بیارم و مسواکش بزنم. نمیتونم حرف بزنم. وحشتناکه. دو هفته نمیتونم درست حرف بزنم و در واقع نمیتونم حرف بزنم. حالت تهوع دارم که دکتر گفت عادت میکنی. باید غذای نرم بخورم. قصه های یک کودک.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
20
خاطرات نامبهم - آفتاب شب
http://kamobish.parsiblog.com/Posts/153/خاطرات%20نامبهم
و عطری که در خیابان سرگیجه گرفته. ربطشان را فقط تو می فهمی که بی کیش ماتم می کنی. چرا اصرار می کنی شراب بالا بیاورم. وقتی واژه ها حال خودشان نیستند. در تنگنای طوفان سه ساعته، سه ثانیه برای رهایی فرصت داری! عدالتش را فقط من می فهمم. لحظه ای که یک گوشه اش آرام بگیری تا دنیا از تو پذیرایی کند! دو تیغ برای دو شاهرگ. و پایان خوش این فصل". نوشته شده در چهارشنبه 91/12/30ساعت 12:2 عصر توسط صادق. لیست کل یادداشت های این وبلاگ. در توضیح عنوان وبلاگم گفتن همین نکته بس که : در تاک مگر شراب پنهان نشده؟ کج و پیچ.
بهار 1387 - آفتاب شب
http://www.kamobish.parsiblog.com/Archive/بهار%201387
حسب حالی بی حال. حسب حالمون میگه:صبح بعد از نمازی متکبرانه و خوردن صبحانه ای نحیف! راهی کتابخانه می شوم. درس درس . درس. - - نماز . ناهار . چ رت چ رت. خوابی که به نیم ساعت هم نمی کشه ). یکی داد میزنه که: ببندش دیگه. یکی دیگه میگه که : مگر مخابراته. و دیگری با حماقت تمام و نعره ای که صدایش به ضخامت و کلفتی پوستیه که خود طرف داره و میگه که : ا لووووووووو. آخه یکی نیست بهش بگه که ابله! مگه گوشی دست توئه که میگی الو ). همه ی حرفم اینه که: ای ها الناس! حق الناس رو دست کم نگیرید! چند وقتی بود که موقع درس خوندن ...
تیر 87 - آفتاب شب
http://www.kamobish.parsiblog.com/Archive/تير%2087
وقتی 4 ساله بودم. بابا هر کاری می تونه انجام بده . وقتی 5 ساله بودم. بابام خیلی چیزها می دونه . وقتی 6 ساله بودم. بابام از بابای تو باهوش تره . وقتی 8 ساله بودم. بابام هرچیزی رو دقیقن نمی دونه . وقتی 10 ساله بودم. در گذشته، زمانی که بابام بزرگ می شد، همه چیز مطمئنن متفاوت بود . وقتی 12 ساله بودم. خب، طبیعیه پدر در آن مورد چیزی نمی دونه، اون برای به خاطر آوردن کودکی اش خیلی پیر است . وقتی 14 ساله بودم. به پدرم خیلی توج ه نکن، او خیلی قدیمی فکر می کنه . وقتی 20 ساله بودم. او از جریان روز خیلی پرت است .
دوباره، چارانه! - آفتاب شب
http://kamobish.parsiblog.com/Posts/154/دوباره،%20چارانه!
از دورترین نقطه ی آن آبادی. تا حنجره های زخم بی فریادی. نام تو کجا از قلمش افتاده؟ نوشته شده در یکشنبه 92/7/7ساعت 10:23 صبح توسط صادق. لیست کل یادداشت های این وبلاگ. در توضیح عنوان وبلاگم گفتن همین نکته بس که : در تاک مگر شراب پنهان نشده؟ در غنچه مگر گلاب پنهان نشده؟ ای بی خبران که منکر صبح شدید / در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟ شعر از : جلیل صفر بیگی . البته توی پرانتز بگم که من این رباعی رو بعد از ساختن وبلاگ خوندم! اضافه به علاقه مندیها. بازدید امروز : 2. بازدید دیروز : 20. مجموع بازدیدها : 112361.
تعادل - آفتاب شب
http://kamobish.parsiblog.com/Posts/151/تعادل
اول قرار بود چیزای دیگه بنویسم اما الان که اومدم پاش همه چی عوض شد:. و روزای بسیار سخت بسیاری هم در پیشه :. و مجبورم در کنار تلاشی که تا الان کردم و باید بکنم صبر هم بکنم ببینم این روزای "آسونی" که میگه کی میرسه چون میدونم گفتن «لعنت به این زندگی! Raquo; نه تنها کاریو از پیش نمیبره بلکه بدترش هم میکنه. به نظر من این انصاف نیس که در یک تصمیم مشترک همه ی بار روی دوش یه نفر باشه. شما چی فک می کنید؟ نوشته شده در پنج شنبه 91/11/26ساعت 11:27 صبح توسط صادق. لیست کل یادداشت های این وبلاگ. اضافه به علاقه مندیها.
زمستان 1386 - آفتاب شب
http://www.kamobish.parsiblog.com/Archive/زمستان%201386
شفاعت از آن کیست؟ یکی از علما نقل می کرد : شاعری به نام حاجب در مسأله ی شفاعت. و این شعر را را در مورد شفاعت سروده :. اگر معامله ی حشر با علی. است * * من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن. شب در عالم خواب ، امیر مؤمنان علی ( ع ) را دید که خشمگین بود و به او فرمود : شعر خوبی نگفتی . حاجب گفت : چگونه شعر بگویم؟ امام علی (ع) فرمود : شعر خود را اینگونه تصحیح کن :. اگر معامله ی حشر با علی است * * شرم از رخ علی. کن و کمتر گناه کن. آری باید شیوه ی کار شفاعت شونده و شفاعت کننده تناسب. برگرفته از کتاب داستان دوستان.
صادق - آفتاب شب
http://www.kamobish.parsiblog.com/Author/صادق
از دورترین نقطه ی آن آبادی. تا حنجره های زخم بی فریادی. نام تو کجا از قلمش افتاده؟ نوشته شده در یکشنبه 92/7/7ساعت 10:23 صبح توسط صادق. و عطری که در خیابان سرگیجه گرفته. ربطشان را فقط تو می فهمی که بی کیش ماتم می کنی. چرا اصرار می کنی شراب بالا بیاورم. وقتی واژه ها حال خودشان نیستند. در تنگنای طوفان سه ساعته، سه ثانیه برای رهایی فرصت داری! عدالتش را فقط من می فهمم. لحظه ای که یک گوشه اش آرام بگیری تا دنیا از تو پذیرایی کند! دو تیغ برای دو شاهرگ. و پایان خوش این فصل". الان دارم راجب خاطرات فکر میکنم. این "...
درّه - آفتاب شب
http://kamobish.parsiblog.com/Posts/150/درّه
بر شیشه نخورد، سنگ آه من و تو. بد می گذرد عمر تباه من و تو. این "چوب حراج" و "زندگی" همراهند! تا هنگامی که اشتباه من و تو. نوشته شده در پنج شنبه 91/11/19ساعت 9:16 صبح توسط صادق. لیست کل یادداشت های این وبلاگ. در توضیح عنوان وبلاگم گفتن همین نکته بس که : در تاک مگر شراب پنهان نشده؟ در غنچه مگر گلاب پنهان نشده؟ ای بی خبران که منکر صبح شدید / در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟ شعر از : جلیل صفر بیگی . البته توی پرانتز بگم که من این رباعی رو بعد از ساختن وبلاگ خوندم! اضافه به علاقه مندیها. بازدید امروز : 8.
آذر 86 - آفتاب شب
http://www.kamobish.parsiblog.com/Archive/آذر%2086
حرفی با طعم هلو! ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است. حال هجران ، تو چه دانی که چه مشکل حالی است؟ بهم میگن تو مگه دیوونه شدی؟ آخه نمی دونن وقتی که این جور شعرها رو می خونم ، مجنون لیلی صفت. جدا از اینکه هنگامه ی خوندن شعر چه حس طراوت و حلاوتی به آدم دست میده ( منظورم قدرت عشق و عرفان شعریه! باید گفت که چقدر زیبا با کلمات بازی شده در این محفل! ماه هفته . سال! البته آقایان گفتند : بگویید ( معشوق . هفته . سال! ما هم گفتیم : چ شم. ایهامی که سراسر ، نسبت است! بنده نسبت به شعر سخته. حالا هم همین کار رو ک...
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
13
khanom-e-porteghali.blogfa.com
دختری به رنگ پرتقال
دختری به رنگ پرتقال. گفتم چیزی بگو .سکوت کرد و رفت . و من هنوز گوش میکنم. من و تیغ و رگ دستام. تیغ را نشانت دادم و گفتم : باشد تمامش می کنم. سیگار سومت را از جایش در آوردی. آتش زدی و به لب گذاشتی. انگار هیچ چیز برایت هیجان انگیزتر از صحنه مرگم نبود. آنقدر آرام بودی که خیال کردم خوابی. پک محکمی زدی و گفتی. آن همه لاف زدی که خودم را می کشم. دست هایم می لرزید. نه از ترس مرگ، بلکه از تیزی حرفهایش. چشم هایت را به دستانم دوخته بودی. سیگار چهارم را به آتش کشیدی و هنوز به لب نبرده گفتی. می دانستم سنگدل است.
* ♥ پــــــــــــــــــریـــــــــزاده*♥
هنوزم میشینمو سر رو زانوم میگیرم. گریه میکنم برات کمی آروم میگیرم. نمیشه با تو نبود نمیشه از تو نخوند. نمیشه حرفی نزد نمیشه که بی تو موند. منم اینجا رو زمین تو. تو توو سقف آسمون. نرو پشت ابر غم. آخه تو ماه منی. تو چی میدونی ازم. جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ 19:36. جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ 19:33. من همان شاخه نيلوفري. كه از اين مردگي اب برون افتادم. نقش خورشيد مرا جادو كرد. چشم مهتاب مرا بازي داد. نيش سنجاقك خاكستري تنهايي. باز هشيار نمود ادراكم. وبه هر رگ كه در آن ابهامي ست. زهر بيداري خود جاري كرد.
تجربه های تدریس خانم معلم لیلا
تجربه های تدریس خانم معلم لیلا. خانم معلم لیلا (19). Music is my language. ای عشق همه بهانه از توست. وب سایت موسسه پزوهشی و نو آوری های آموزشی. ریاضیات شانه ی زلف پریشان عالم است. که می گوید قضای آسمان این است. گروه آموزش ریاضی مقطع راهنمایی نیشابور. یادداشتهای یک معلم ریاضی. کاربرد اینترنت و کامپیوتر در ریاضی. بازدید های امروز :. بازدید های دیروز :. كلیه ارسال ها :. كلیه نظر ها :. تمامی حقوق مادی و معنوی این قالب برای میهن بلاگ محفوض میباشد. طراح و سازنده : علیرضا عسگری. ویرایش شده در - و -. وقتی دانش آ...
دانشجو معلم
دانشجو معلم ورودی 92. 176; وطن ای هستی من °. پاتوق دانشجو-معلمان و اهالی ریاضی*. دانشجومعلمان علوم تربیتی گیلان. انجمن علمی مددکاری اجتماعی. پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری. پردیس آیت الله خامنه ای گرگان.پسرای دانشگاه فرهنگیان. تربیت معلم آزادگان نیر. جملات زیبا گیله مرد. چشم چشم دو ابرو. حرف دل یک دانشجو معلم. دانشجو معلم 92(تربیت معلم امام خمینی (ره) ). دانشجو معلمان- ضیافت اندیشه - پردیس بنت الهدی صدر گیلان. دانشجوی دبیری راهنمایی ومشاوره. دانشگاه فرهنگیان باهنر اصفهان. گاه نوشت های یک معلم.
خانوم معلـــم روستا✿◕ ‿ ◕✿
شیطنت های دوران تحصیل! حاصل این چندروز تعطیلی! من یک مادرم، یک معلمم. از تاریکی به سوی نور (دوزخ). آموزش زبان انگلیسی دوره راهنمایی. شان من گم شده است( معلم). پایگاه اطلاع رسانی معلمان. معلمی از دیار زاوه(یوسفیان). گاه نوشت های یک خانوم معلم. من عاشق شغل معلمی هستم. برای اولین ورودی های دانشگاه فرهنگیان. مهر تابانz.a.h.r.a. ناگفتنی های یک دبیر. بانویی از جنس مهر. معلمی همه عشق است و هنر. روزهای زندگی یک دانشجو معلم. سرگروه پایه ششم سیران گورکی (مهاباد). بچه های کلاس پنجم من. یادداشت های یک معلم. پنجشنبه ...
خاطرات یک دانشجو
قصه ی خانوم مهندس به آخر رسید. از بی معرفتی آدما خستم. نوشته شده در چهارشنبه هجدهم خرداد 1390ساعت 11:25 توسط خانوم مهندس. دو روز پیش تولد وبلاگم بود. اون روزا و حال و هواش. حال الانم با اون روزا قابل مقایسه نیست. به این یه سال و سختیاش فکر میکنم. به اعصاب خوردی های تابستون و زمستون. به تابستون و گرماش و ترم تابستونه (انصافا حال هم داد). به داستان تلخ داداشم. به افتادنم از درسی که بیشتر از همه واسش تلاش کردم . به گریه هام. به سست شدن اعتقاداتم و دوباره برگشتنم به نماز. به سوتی های خنده دارم. به تنهایی و ت...
بسته شد
از وبلاگ نویسی خسته شدم شاید روزی دوباره شروع کردم. خوبی و بدی دیدین حلال کنید. ناشناس چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴.
khanom-sichon.com
March 27, 2012. Welcome to WordPress. This is your first post. Edit or delete it, then start blogging!
خانوم طلا
نوشته شده در Thu 14 Apr 2011. ساعت 16:0 توسط آرش. نوشته شده در Mon 11 Apr 2011. ساعت 15:8 توسط آرش. شعر بسيار زيباي اشك ندامت. حس بارون زده ی من در غبار تو کدر شده. خاطرات گنگ و مبهم با ظهور تو مرور شد. نبود این لحظه ی دیدار مثل روزای گذشته. انتظار سرد و خاموش قلبمو در هم شکسته. برو دیدار به قیا مت برو که سرت سلا مت. برو که دوستت ندارم نمی خوام اشک ندا مت. نه من اون گله ی اتیش نه تو اون ابر بهاری. نمی خوام فصل خزو نو دوباره یادم بیاری. با چه شو قی بیارم من اسمتو روی زبونم. نوشته شده در Sat 12 Feb 2011.
👑خــــآنــومــ ســبـیـل👑
💝my heart will go on. من ف رنوش ه سد م م دیر وب. اینجآ همه چی ه س. ا میدوآرم خوشت بیآد. خ شحآل میشم CM. Farnosh سه شنبه هشتم دی ۱۳۹۴. او خود جاذبه بود برايم🍂. سيب من خبر نداشت و بيخود. از قانونش سخن ميگفت💎🍂. Farnosh سه شنبه هشتم دی ۱۳۹۴.
رنگــــــــــــــــــارنگ
درباره ی زندگی هامون.خوشی ها و ناخوشی هامون. سلام دوستان میخوام داستان زندگی کسی رو براتون بگم که تو زندگیش سختی زیادی کشیده با نام مستعار خاله پیرزن . خانه خاله پیرزن رفت گفت من جوانم دیگر نمیتونم مریض جم کنم و میخواهم او را طلاق بدهم و زهرا با یک فرزند به خانه خاله پیرزن برگشت و دختر کوچک خوانواده با مردی ازدواج کرده که اجاز نمی دهد به دیدن خانوادش برد خاله پیرزن قصه ای زندگیش را تعریف کرد و بعد خدا شکر کرد و نمازش را خواند. نوشته شده در یکشنبه 1392/07/21. ساعت 20:24 توسط فرزندان ایران.