oct1989.blogspot.com
Book of Thel: July 2014
http://oct1989.blogspot.com/2014_07_01_archive.html
Jul 24, 2014. The melancholy river bears us on. When the moon comes through the trailing willow boughs, I see your face, I hear your voice and the bird singing as we pass the osier bed. What are you whispering? Sorrow, sorrow. Joy, joy. Woven together, like reeds in moonlight. Woven together, inextricably commingled, bound in pain and strewn in sorrow — crash! Jul 15, 2014. Subscribe to: Posts (Atom). The melancholy river bears us on. When the moon co. فلسفه در اتاق خواب. سفر به انتهای شب.
oct1989.blogspot.com
Book of Thel
http://oct1989.blogspot.com/2012/07/house-we-built-gradually-from-ground-up.html
Jul 10, 2012. The house we built gradually. From the ground up when we were young. Three rooms, the walls. Raw trees) burned down. Last year they said. I didn't see it, and so. The house is still there in me. Among branches as always I stand. Inside it looking out. At the rain moving across the lake. But when I go back. To the empty place in the forest. The house will blaze and crumple. Suddenly in my mind. Collapsing like a cardboard carton. Thrown on a bonfire, summers. Crackling, my earlier.
oct1989.blogspot.com
Book of Thel
http://oct1989.blogspot.com/2012/11/in-night-i-wish-to-speak-with-angel-to.html
Nov 18, 2012. In the night, I wish to speak with the angel. To find out if she recognizes my eyes. If she will ask me: do you see Eden? And I’ll reply: Eden burns. I offer my lips to her, so cold,. As if she does not know desire. And the angel asks: do you feel life? And I reply: life hurts. In the night, I wish to speak with the angel to fi. دامنت می‌گیرد به خارها از تار و پود سفید خون می‌چک. گوش‌هامونو بکنیم پرت کنیم از پنجره بیروندهن‌هامونو. فلسفه در اتاق خواب. سفر به انتهای شب. The innocence is gone.
oct1989.blogspot.com
Book of Thel: March 2013
http://oct1989.blogspot.com/2013_03_01_archive.html
Mar 5, 2013. نیمه‌شبی بوده شاید. ناگهان بیدار شده. واژه‌ها مثل آبشار از صخره‌های ذهنش فرو می‌ریخته. بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست. با خونش در می‌آمیخته. بگشای لب که قند فراوانم آرزوست. در رگ‌ها جاری می شده. ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست. نفس کم می‌آورده. دلش مثل گیلاسی رسیده می‌ترکیده. پای پنجره می‌رفته. دمی برمی‌آورده. در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست. والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود. Subscribe to: Posts (Atom). فلسفه در اتاق خواب.
oct1989.blogspot.com
Book of Thel: February 2013
http://oct1989.blogspot.com/2013_02_01_archive.html
Feb 25, 2013. هم ز خاکی و ز آبی هم از این چرخ اثیری. زندگی را در چنگ می‌گیری می‌فشاری جوهر می‌کنی بر تن کاغذ می‌کشی. اوهام نقش‌ها خیال‌ها آواها «پولک. 8204;ها از گورهای حافظه بیرون می‌کشی در آسمان مه‌آلود ذهن شناور می‌کنی. شور می‌انگیزی می‌چرخانی گیج می‌کنی. جادو می‌دانی جان می‌دمی هر آن جهان دیگری رو می‌کنی. دوست داشتم می‌شد ساعت‌ها به اعماق چشم‌هایت به سرانگشت‌هایت خیره شوم. جستجو کنم بیاد بیاورم پیدا کنم. به چه چشم دوخته‌ای؟ Feb 15, 2013. Of a wild blackberry bush. In the dark corner of the forest.
oct1989.blogspot.com
Book of Thel
http://oct1989.blogspot.com/2014/06/what-shall-cordelia-speak-love-and-be.html
Jun 2, 2014. What shall Cordelia speak? Love, and be silent.". KING LEAR (I, i). What shall Cordelia speak? Love, and be silent. . فلسفه در اتاق خواب. سفر به انتهای شب. تا شکوفه‌ی سرخ یک پیراهن. Things you can't tell just by looking at her. A clean well-lighted place. The innocence is gone. ملالی نیست جز دوری شما.
oct1989.blogspot.com
Book of Thel
http://oct1989.blogspot.com/2012/10/and-then-there-is-song-of-lifetime.html
Oct 31, 2012. Where are the green fields that we used to roam. فلسفه در اتاق خواب. سفر به انتهای شب. تا شکوفه‌ی سرخ یک پیراهن. Things you can't tell just by looking at her. A clean well-lighted place. The innocence is gone. ملالی نیست جز دوری شما.
oct1989.blogspot.com
Book of Thel
http://oct1989.blogspot.com/2012/07/do-you-remember-story-ballerina.html
Jul 9, 2012. Do you remember the story? A ballerina. who lives in a box, wants to dance,. But breaks her leg. So she turns into a butterfly.". دقیقاً یادم نیس از کی شروع شد. همون موقع‌هایی بود که تازه داشتم ریشه می‌دووندم. انگار دو تا دست نامرئی کور. با یه ساطور کُند. امکان ِ من بودنمو کَند. و بعدشم پرتش کرد اون دور دورا. امکان من بودنم هم رفت شانسشو یه جای دیگه. یه جای خیلی متفاوت امتحان کنه. نصف دیگه‌مم که این جا موند. خب نصفه‌س دیگه. ازش چه انتظاری میشه داشت. Do you remember the story?
oct1989.blogspot.com
Book of Thel: epiphany
http://oct1989.blogspot.com/2012/11/epiphany.html
Nov 30, 2012. مه رو شیشه‌ها. صدای خوبِ «در این بهار. ای صنم بیا و آشتی کن. که جنگ و کین. به خنده می‌گفت. لبخند مهربون خانوم خوراکی‌فروش. یه چیزی مثل بوی مربای توت‌فرنگی. In the night, I wish to speak with the angel to fi. دامنت می‌گیرد به خارها از تار و پود سفید خون می‌چک. گوش‌هامونو بکنیم پرت کنیم از پنجره بیروندهن‌هامونو. فلسفه در اتاق خواب. سفر به انتهای شب. تا شکوفه‌ی سرخ یک پیراهن. Things you can't tell just by looking at her. A clean well-lighted place. The innocence is gone. ملالی نیست جز دوری شما.
