marfam.blogfa.com

faslema.persianblog.ir

فصل ما

http://faslema.persianblog.ir/1389/6

با اینکه به فکر قالب آزادم. آهنگ غزل نمی رود از یادم. تو معتقدی ولی که من خیامم! از بس که پیامک رباعی دادم. به لطف خدا مجموعه ای از رباعی های من با عنوان رباعی برای گالیور. برای تهیه ی کتاب می توانید به آدر های زیر مراجعه فرمایید:. 1- تهران-خیابان انقلاب-روبروی دانشگاه تهران-پاساژ فروزنده-طبقه منفی یک-واحد 212-کتابفروشی خانه شاعران ایران. 2- قم-خیابان ارم-پاساژ قدس-طبقه زیر زمین-پلاک 21-کتابسرای پارسا- تلفن: 02517832186. از دوستانی که لینک این خبر را در وبلاگ خود قرار می دهند بسیار ممنون خواهم بود.

faslema.persianblog.ir

فصل ما

http://faslema.persianblog.ir/1393/4

تو دقیقا کجای تاریخی؟ تو دقیقا کجای جغرافی؟ توو چه قرنی کجا هوا سرده؟ که نشستی و شال می بافی. بابت پاسبونی از خاکت. ببرها روی قله ی قافن. ماهیا زیر پاتو می شورن. کرم ها جاده هاتو می بافن. راه ابریشمت رو طی کردیم. من و سعدی و گابریل مارکز. شعر و قصه به دادمون نرسید. بعد صد سال شاید و هرگز. قتل شون کار تیغ ابروته. شاعرای جدید می فهمن. زندگی با تو لمس باروته. با تو من خواب شعر می دیدم. رودکی با کمونچه ی کوکش. شیطنت های گاه گاه عبید. حافظ و بیت های مشکوکش. بی تو هم خواب شعر می بینم. خواب بلقیس تکه تکه شده.

faslema.persianblog.ir

فصل ما

http://faslema.persianblog.ir/1386/3

در اتاق گاز را عرض می کنم-. اگر دریچه ی چشمانت را باز نگه داری. چشمهایت رسوب خواهد کرد ته یک تنگ آب وقتی که-. ماهی ات ساده خود کشی بکند بغل یک حباب.وقتی که-. در و دیوار کوچه می خواهند رد پای تو را بغل بکنند. من - چه تنها- کنار رد شدنت می کشم هی عذاب وقتی که. هی شما را شماره می گیرم هی دوباره نمی دهد آنتن. لعنتی گوشی ات خراب شود! خب نمی دی جواب وقتی که. دارم از چاله می کشم بیرون/ بدنم را به چاه.نه نگذار. مه گرفته تمام فاصله را. پس بتاب وقتی که-. لامپها بی دلیل می کورند(! نه ببخشید کورتر شده اند-.

faslema.persianblog.ir

فصل ما

http://faslema.persianblog.ir/post/46

با نامه هایت زندگی کردن شبانه. با شعرهایم آتش شومینه روشن. می خواستی هر روز من تاریک باشد. بی رحمی ات از دید هر آیینه روشن. از ابتدای قصه هایت اخم کردی. تا انتهای جنگ هایم تیر خوردم. من سرنوشتم ایستادن روی مین است. در قصه هایت بی خودی شمشیر خوردم. سربازهای زخمی ام را جمع کردی. با فرض اینکه تشنه ی تیر خلاصند. دنیای من , دنیای خنجرهای خونی. مردم مرا از زخم هایم می شناسند. دنیا طناب دار دور گردن من. وقتی که دستان تو دور گردنم نیست. هر شب من و هر شعر را تشییع کردن. با آنکه معلوم است وقت مردنم نیست.

faslema.persianblog.ir

فصل ما

http://faslema.persianblog.ir/1385/9

گاهگاهی -اگر که فرصت بود- بايد از هر چه عشق رد بشوی. دل شکستن که کار سختی نيست بايد اين کار را بلد بشوی. بروی توی کوچه و بعدش داد و فرياد راه بندازی. که فلانی چه دختر بدی است.الغرض يک کلاغ بد بشوی! گيرم از دست گريه های پری باز هم سيل عشق راه افتاد. منطقت حکم می کند ابنجا ديو باشی و مثل سد بشوی. چشمهای درشت و روشن را به حساب ستاره ها نگذار. زل نزن در نگاهشان حيف است باز مشغول اين رصد بشوی. اگر عاشق شدی توجه کن که پرنده بدون پر باشد! خب تو بايد رفيق دخترکی که اساسن نمی پرد بشوی. نویسنده : علی شهیب زادگان.

faslema.persianblog.ir

فصل ما

http://faslema.persianblog.ir/1393/11

از بین این یخ های لا مصب مرا بردار. یا لااقل جای خودت یک پیرهن بگذار. پیچیده ام دور خودم از شدت سرما. خورشیدی و پیراهنت یادآور گرما. شب های سرد من پر از پوچی پر از هیچی. شب ها که سردم می شود دور که می پیچی؟ شب ها که سردم می شود یاد چه می افتی؟ گفتم برایم پیرهن بگذار – کی گفتی؟ گفتم ولی انگار یادت رفت سردم بود. حتی کنار چاه های نفت سردم بود. در خواب های هر شبم از رفتنت حرف است. اهواز هم در خواب های من پر از برف است. شبها که سردم می شود هی دوستت دارم. باید برای دیدنت کبریت بشمارم. نویسنده : علی شهیب زادگان.

faslema.persianblog.ir

فصل ما

http://faslema.persianblog.ir/1392/2

ای کاش درست لحظه ی رد شدنت –. دستم بخورد به دکمه ی پیرهنت. بستند بدون تو به یک تخت مرا. باقیست هنوز اعتیادم به تنت. خانه ات در میان طوفان است. پس خودم را به باد خواهم داد. شکل رفتار بادبادک ها. می پرم سمت هر چه بادا باد. آه لیلای کاملا شیرین. چای را با تو تلخ خواهم خورد. سیب طعم تن تو را دارد. سیب یعنی همان که آدم خورد. حیف شد از بهشت جا ماندیم. حیف شد چشمه ها سراب شدند. بیخودی سیب ها خراب شدند. آه لیلای پیش از این شیرین. در مسیر تو سنگ باید خورد. آرشی" داد می کشد در من. تیر"هایش به سنگ شاید خورد. ساعت &...

mekebi93.blogfa.com

mekebi93

http://www.mekebi93.blogfa.com/8702.aspx

گردنش را با وقار نگاه داشته،. مطمئن،مطمئن از تقدير،از آن چه رقم. ناگهان در دور دست ها نوری ديد،. گام هايش سريع و سريع تر شد،. به سمت آن دويد،. اما سرانجام در مقابلش. غرق در نور گشت! تقدير از پيش رقم خورده بود،. گويی همه چيز را می دانست! نور را در دست گرفت،. دستناش قلبش را نشانه رفت،. نور دل پذير و گرم اما برنده به درونش نفوذ کرد،. روی زمين افتاد، در خون خويش غلت می زد! تقدير از پيش رقم خورده بود،. هنوز گرمای خوشايند را احساس می کرد،. برای اولين بار عاشق شده بود! تقدير از پيش رقم خورده بود!

mekebi93.blogfa.com

mekebi93 - اسم من...

http://www.mekebi93.blogfa.com/post-56.aspx

آرام آرام بر خاطرم می باری و می شويي غبار دردی را که بر شاخ و برگ احساستم نشسته،. می باری و نفوذ می کنی در عمق وجودم،. می باری و آبياری می کنی ريشه های سترگ اين رنج هزاران ساله را،. اسم تو باران و من دوستت دارم زيرا که تو همان احساس آرامشی،. آرامش از درد همراه با رنجی عميق،. اسم تو باران،نجاتم می دهی و اسيرم می کنی! اسم من انسان، دوستت می دارم،. اسم تو باران،می زدايي از من و مبتلايم می کنی! اسم من انسان،باور می کنم! اسم تو باران، باور می شوی! اسم من انسان، اسم من. همه چيز می توانم باشم! من و تو سایه ایم!