maryameoo.blogfa.com
تا روشنایی بنویستا روشنایی بنویس -
http://maryameoo.blogfa.com/
تا روشنایی بنویس -
http://maryameoo.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Sunday
LOAD TIME
0.3 seconds
PAGES IN
THIS WEBSITE
20
SSL
EXTERNAL LINKS
41
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.312 sec
SCORE
6.2
تا روشنایی بنویس | maryameoo.blogfa.com Reviews
https://maryameoo.blogfa.com
تا روشنایی بنویس -
تا روشنایی بنویس - از گربه ها بدم نمیاد
http://www.maryameoo.blogfa.com/post/67
از گربه ها بدم نمیاد. جانا دو تا جوجه خریده، یکی سفید و دیگری حنایی.سفید را عروس صدا می زند و حنایی را داماد! ولی عروس را بیشتر دوست دارد.شبها می گذاریمشان داخل یک سبد پلاستیکی و درش را می بندیم. گرمشان می شود می دانم اما امروز صبح فهمیدم که گرمشان بشود بهتر است تا اینکه غذای گربه بشوند. نمیدانستم اما فقط یکی از میان اینهمه، مرده بود و این کمی فقط کمی آرامم کرد و تا بیدار شدن جانا همانجا روی تخت نشستم و دوباره و چند باره آن صحنه را مرور کردم و غصه خوردم. کبوتر قربانی و بلا گردان عروس و داماد جانا شد!
تا روشنایی بنویس
http://www.maryameoo.blogfa.com/1393/04
شادی لحظه های خلوت! چهارشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 21:59 نویسنده مریم. از گربه ها بدم نمیاد. جانا دو تا جوجه خریده، یکی سفید و دیگری حنایی.سفید را عروس صدا می زند و حنایی را داماد! ولی عروس را بیشتر دوست دارد.شبها می گذاریمشان داخل یک سبد پلاستیکی و درش را می بندیم. گرمشان می شود می دانم اما امروز صبح فهمیدم که گرمشان بشود بهتر است تا اینکه غذای گربه بشوند. از گربه ها بدم نمی آید. از آنها متنفرم! سه شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 19:34 نویسنده مریم. نه تو میمانی نه اندوه و نه من. و نه هیچ یک از مردم این آبادی.
تا روشنایی بنویس
http://www.maryameoo.blogfa.com/1392/05
می نشانمت روی مبل ، مقابل خودم و می شوم متکلم وحده ، شنونده ، قاضی و تو ، همزمان . تو گوش می کنی و من حرف می زنم . نه به خواب می روی ، نه حواست می رود پی کتابی که می خوانی یا فیلمی که می بینی و نه حرفهایم را جوری گوش می کنی که انگار بی اهمیت ترین اخبار دنیاست . درون ذهنم شهابی سقوط می کند و .لایه های روحم شکاف برمی دارد. پنجشنبه بیست و چهارم مرداد 1392ساعت 2:13 نویسنده مریم. چقدر طول کشید دوباره بیام اینجا و بنویسم؟ اما مگه میشه امید وار بود؟ از اینها می گذرم حالا . بماند برای بعد! فریب خورده ایم ، بدجور!
تا روشنایی بنویس - هست یا نیست
http://www.maryameoo.blogfa.com/tag/هست-یا-نیست
سوالی که در کتاب با آن روبرو هستیم این است که آیا دنیا جای امنی هست یا نه؟ و از آنجایی که داستان از زبان یک زن روایت می شود شاید درست تر آن است که بپرسیم : دنیا برای یک زن جای امنی هست یا نیست؟ و میان تمام این پرشهای زمانی و لابه لای همه ی روایتها زندگی گذشته ی او سایه افکنده است و جابه جا خودنمایی می کند! اما آنچه بیش از هر چیز مشهود است، این است که زن بیشتر با ذهن خود درگیر است و نمی تواند به یک همنشینی مسالمت آمیز برسد! با ترس یا آرامش؟ هیچ معلوم نیست ما در کنار همین کسی که امروز همسر یا عشقمان است بم...
تا روشنایی بنویس - سلامی دوباره
http://www.maryameoo.blogfa.com/post/64
این مدت ناخوش احوال بودم و از آنجایی که علایمی از ناراحتی کلیه داشتم و زیر چشمهایم پف کرده بود، افتادم در یک روند طولانی آزمایش و سونوگرافی اما .خوب فعلن خوبم و درد هم ندارم اما متاسفانه فعلن دارم خودم را راضی می کنم این پف لعنتی را نبینم! بهرحال روزهای سختی بود و حالا یکی دو روزیست با خودم کلنجار می روم که یادداشتهای دفترم را به اینجا منتقل کنم، بخصوص خلاصه نوشتهایم از کتابهایی که این مدت خواندم. فقط یک چیز دیگر،:. گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا م رده پرست و خصم جانیم. بیشتر از اینها قدر هم را بدانیم.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
20
میرزاده خاتون
http://www.khatoonnn.blogfa.com/1394/04
یکی از پرستارهای بخش هستش که هروقت من تو بخشم و مریض دارم مییاد و روبروی یونیتم میشینه. چون بارداره امروز بهش گفتم چرا اینجا میشینی برو تو استیشن بشین خودم اگه چیزی خواستم مییام ازت میگیرم. گفت آخه میخوام زیاد نگات کنم بچهم شبیهت بشه. نوشته شده در ۹۴/۰۴/۲۰ میرزاده خاتون. من انگار یه تب تندم که زود عرق میکنه. مامان همیشه بهم میگفت آروم بگیر یه کم. چرا هی داری میدویی؟ نمی شه آروم بگیرم؟ نمی شه افسرده نشم از وحشت نرسیدن به چیزی که میخوام؟ برچسبها: حال همه ی ما خوب است اما. نوشته شده در ۹۴/۰۴/۱۶ میرزاده خاتون.
میرزاده خاتون -
http://www.khatoonnn.blogfa.com/post/394
چندوقت پیش شام مهمون مادرشوهرم بودیم. سر میز شام، مامان از امیر پرسید چرا پوست دستت قرمز شده؟ بدجنس گفت: از بس توی خونه ظرف می شورم! چون دستش تازگیا به لاتکس حساسیت پیدا کرده قرمز (درماتیت ) می شه. منم این رو جلوی مامان و باباش گفتم و اونام خندیدن. چنددقیقه بعدش بابا از من پرسید چرا غذا نمی خوری؟ گفتم آخه می خوام رژیم بگیرم. مامان بلافاصله گفت وا برای چی؟ تو که چاق نیستی. منم که فکر تلافی بودم الکی گفتم: آخه این امیر همش چشمش دنبال هنر پیشه های لاغره می خوام مثه اونا بشم. آدمى هستم كه خودم هستم.
میرزاده خاتون -
http://www.khatoonnn.blogfa.com/post/397
چندوقت پیش بود که آقای دنتیست بهم گفت که میخواد ریش بذاره . از همین مدل ها که م د شده. خلاصه داد و قالی شد و اونم عقب نشینی کرد و گفت که بیخیال. اما بعدش من عذاب وجدان گرفتم. با خودم میگفتم من حق ندارم نظرم رو بهش تحمیل کنم چون که متقابلن این حق رو هم به اون نمیدادم که مثلن بگه چون از مانتوی من خوشش نیومده من نباید بپوشمش . این شد که تصمیم گرفتم یه مدتی دندون سر جیگر بذارم و اجازه بدم مردونگیش رو با ریش و سیبیل به رخم بکشه. اما گفتم یه مدت صبر می کنم و. اما زهی خیال باطل و شتر در خواب بیند پنبه دانه.
میرزاده خاتون -
http://www.khatoonnn.blogfa.com/post/392
کامی اینجور.کامی اونجور. من واقعن خوشحال بودم. هم دور هم جمع میشیم و هم امیر با کامی آشنا میشه و شاید کلی ازش درس بگیره. و هم خوش میگذرونیم و . با الی میگفتیم و میخندیدیم و بچهها هم یکی یکی وارد میشدن و مینشستن. الی فقط دستور میداد و کامی همش پذیرایی میکرد. تا آخر مهمونی همش کامی کار کرد و طول سالن رو بالا و پایین رفت . توی ماشین موقعی که داشتیم برمیگشتیم خونه من ساکت بودم. خیلی از معیارام به هم ریخته بود. اصلن معیار خوشبختی چیه؟ بعد از چنددقیقه امیر با لبخند گفت: چیشده؟ حرف نمیزنی. چیزی شده؟ پیرزن ها خس...
میرزاده خاتون
http://www.khatoonnn.blogfa.com/1394/05
از شب قبلش خسته بود و میگفت نمیخواد دانشکده بره. من میگفتم :خوب نرو. اون میگفت نمیشه. توضیح هم میداد و من بازم میگفتم :خوب زنگ بزن بگو نمییام. باز میگفت نه نمیشه. بیدارم که شد غر میزد و من همونطور نیمهخواب لباس پوشیدنش رو تماشا کردم و بعد دوباره خوابم برد . فکر. کنم صبحونه نخورد و رفت. من موقع موقعش که بیدارم هم گذر زمان رو درست متوجه نمیشم. ساعت رو برعکس کردم. دوازده و نیم بود. میخواستم برای خودم صبحونه درست کنم گفتم چه کاریه. صبر کنم اونم بیاد باهم ناهار بخوریم یهو. نوشته شده در ۹۴/۰۵/۱۸ میرزاده خاتون.
میرزاده خاتون
http://www.khatoonnn.blogfa.com/1394/02
من خریدکردن رو خیلی دوست دارم اما نمیدونم چرا هروقت میخوام برای امیر کادو بخرم گیج میشم. الان مدتیه که در مناسبتهای مختلف از سایت دیجی کالا براش کادو میخرم. هم کمتر وقت میگیره/ هم دامنه انتخابم زیاده/ هم جنسهاش فیک نیست/ هم گارانتی داره.وااای حالا انقد تعریف کردم انگار ازشون پول گرفتم. امسالم چندروز زودتر از روز مرد رفتم تو سایت و کادویی که مدنظر داشتم سفارش دادم. رو نوشته بودم و گفتم از ریشتراش برقی همسرم متنفرم. ریش تراشش چندهفته پیش سوخت. نوشته شده در ۹۴/۰۲/۱۲ میرزاده خاتون. ما هرروز به خودم یادآوری م...
میرزاده خاتون - خرده جنایت هایِ زن و شوهری
http://www.khatoonnn.blogfa.com/tag/خرده-جنایت-هایِ-زن-و-شوهری
چندوقت پیش بود که آقای دنتیست بهم گفت که میخواد ریش بذاره . از همین مدل ها که م د شده. خلاصه داد و قالی شد و اونم عقب نشینی کرد و گفت که بیخیال. اما بعدش من عذاب وجدان گرفتم. با خودم میگفتم من حق ندارم نظرم رو بهش تحمیل کنم چون که متقابلن این حق رو هم به اون نمیدادم که مثلن بگه چون از مانتوی من خوشش نیومده من نباید بپوشمش . این شد که تصمیم گرفتم یه مدتی دندون سر جیگر بذارم و اجازه بدم مردونگیش رو با ریش و سیبیل به رخم بکشه. اما گفتم یه مدت صبر می کنم و. اما زهی خیال باطل و شتر در خواب بیند پنبه دانه.
میرزاده خاتون
http://www.khatoonnn.blogfa.com/1394/01
امروز توی استخر یه دختری رو دیدم که خالکوبی قشنگی روی پاهاش داشت. نقش خالکوبیش خیلی بزرگ و جالب بود. خودش فهمید توجهم جلب شده برگشت نگام کرد. منم گفتم چقدر قشنگه. خیلی درد داشت؟ گفت نه بیحسی زده بودن. و گفت کدوم کشور این کار کرده و چند صددلار هزینه کرده و اون تاتوکار چقدر تو کار خودش استاد و معروفه و. خلاصه انقدر تعریف کرد تعریف کرد که من نمیدونستم باید چه تعارفی در جوابش بگم. خواستم بگم امیدوارم به زودی تو کشورمون حجاب آزاد بشه و تو بتونی مینیژوپ بپوشی تا همه از خالکوبیت مستفیض بشن. امروز بهش می گم کادو...
میرزاده خاتون
http://www.khatoonnn.blogfa.com/1392/10
قدیما مردم معاشرت می کردن. جایی تلویزیون روشن نبود. الان تو همه خونه ها بیست و چهار ساعته یه تلویزیون به این بزرگی روشنه. آدم بجای معاشرت با دوستان داره با صدای آمریکا معاشرت می کنه. یا این کانالهای موزیک درپیتی! یکی هم ریموت گرفته دستش و هی کانالها رو بالا می ره و پایین می یاد. انگار کسی حوصله حرف زدن نداره. راست هم می گفت. توو جامعه می بینیم که بی تفاوتی آدمها نسبت به هم بیشتر شده. مثل یه تصاعد هندسی. شاید هم از زندگی خسته شدیم؟ ولی این اتفاق خیلی ترسناکه. نوشته شده در ۹۲/۱۰/۳۰ میرزاده خاتون. نوشته شده...
میرزاده خاتون
http://www.khatoonnn.blogfa.com/1392/07
کسبه محترم ایرانی عادت دارند که وقتی جنسی را در مغازه ندارند به کل منکر وجود آن در مملکت می شوند. یکی دو مورد هم نبوده، قریب به اتفاقشان هم به یک انکار ساده بسنده نمی کنند. بلکه کل شعور مشتری را زیر سوال می برند. جملاتی از این قبیل: توی بازار نیست/ اصلا تو می دونی چی میخوای؟ دیگه تولید نمیشه / هه هه هه اکبر ببین این چی میگه / بجاش اینو ببر بهتره/ وغیره. تا حالا قهوه خوردی؟ حیف که متانتم اجازه نمی داد یک مشت حواله دماغش کنم. این دفعه حتمن امیر را با خودم می برم. برچسبها: مملکت گل و بلبل. غم دارد خیلی .
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
41
هدیه ی سپندار مذگان
هدیه ی سپندار مذگان. 11:23 27/1/89 ه.ع.سوشیانت امرتات. این همه راه ر فته ام در طلب نگاه تو. تا تن راه روب را ، با نگهت ز بر کنی. باده ومی به هر دمی ، با رخ توست نوش من. مست شوم که لحظه ای ، از نظرم گذر کنی. طعنه و نیش هر دوان ، باده و می به یکدگر. بی قدح خیال او ، اینهمه کی اثر کنی؟ آتش خفته می شوم ، راز نگفته می شوم. از رخ گل عذار خود ، اشاره ای اگر کنی. به اشک و دیدگان تر، بشویم آستان عشق. جهان کنم به زیر آب ، اگر تو دیده تر کنی. تو را از این خیال من نیست خبر چو حال من. هعسوشيانت امرتات 23/12/88 23:40.
بهانه ی زندگی
بچه که بودم نوشتن بهانه آرزوهایم برای بزرگ شده بود و حالا که بزرگ شدم نوشتن بهانه ای برای ثبت دوران جوانی ,و خاطرات پیری. این هفته و چند هفته گذشته یعنی کلا ماه هشت ماه پردردسر وسختی برایم بود.خ خ خ سخت. هم پردردسر بود هم پردردسر کردمش. هیچ وقت این جمله را فراموش نمیکنم که گفت: تو زندگی من دخالت نکن فقط همین. گفتم که همه چی دست بدست داده. نگران بچه ام خ. ز با خواستگار عتیقش. ط با برق کشی. ح با عبدخدا و ترابی تحفه اش. خودم با این بچه و. فکر و درآمد و. ط با جواب ندادن گوشی. لحظات سختی رو میگذرانم. امرز روز...
نازنین ترین مریم
اما ازتون خواهش میکنم درخواست لینک و . نکنید. قدم اون یه نفر هم که خودش میدونه کیه(مریم مقدس)! رو تخم چشمای من! اما ای کاش اینجا هم فراموش کنه! هیچ نظری هم تایید نمیشه (ا لبته همش میخونم. به سوالات هم پاسخ نمیدم! اینجا مینویسم تا دلم یه کم آروم بشه! دوس داشتید میتونید پروفایل هم ببینید! اسمم چه اهمیتی داره؟ مهم اینه که عاشق مریم بودم، هستم و . نوشته شده در جمعه نهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 2:59 توسط دیوونه. 17 فروردین هم گذشت. روز اولین دیدار تو بازارچه. انگار قرار نیست چیزی یادم بره. دیگه این دل واسه ما دل نمیشه.
Dental Implant Instruments
Manufacturers Exporters Of Dental implant instruments. Speciallist Dental implant instruments and With Dental instruments include Anter Forceps Apical Retention Forceps Diamond Tipped Forceps English Pattern Forceps. Root Forceps Cotton Pliers , Dental Twzeers Explorers / Probs Mirror Handles Mirrors Composite Filling Coated Titanium Plastic Filling Instruments Endodontic Instruments. Amalgam and Cement Carriers Wells Spatulas Excavatores Amalgam and Composite Carvers Waxing Instruments. Dental instrumen...
Default Web Site Page
If you are the owner of this website, please contact your hosting provider: webmaster@maryamentezami.com. It is possible you have reached this page because:. The IP address has changed. The IP address for this domain may have changed recently. Check your DNS settings to verify that the domain is set up correctly. It may take 8-24 hours for DNS changes to propagate. It may be possible to restore access to this site by following these instructions. For clearing your dns cache.
تا روشنایی بنویس
شادی لحظه های خلوت! چهارشنبه هجدهم تیر 1393ساعت 21:59 نویسنده مریم. از گربه ها بدم نمیاد. جانا دو تا جوجه خریده، یکی سفید و دیگری حنایی.سفید را عروس صدا می زند و حنایی را داماد! ولی عروس را بیشتر دوست دارد.شبها می گذاریمشان داخل یک سبد پلاستیکی و درش را می بندیم. گرمشان می شود می دانم اما امروز صبح فهمیدم که گرمشان بشود بهتر است تا اینکه غذای گربه بشوند. از گربه ها بدم نمی آید. از آنها متنفرم! سه شنبه هفدهم تیر 1393ساعت 19:34 نویسنده مریم. در داستان با زنی روبرو هستیم که سه مقطع از زندگی اش را همزمان روا...
...بی همسفر،مسافر خوبی نمی شوم...
بی همسفر،مسافر خوبی نمی شوم. ممنون که همچنان هستی وبلاگ دوست داشتنی من. همین یک خط را که پست گذاشتم قالب و مطالب یکسال و اندی اخیر وبلاگم نیست شد، نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت،بلاگفا هم که وعده داده بزودی همه ی رفته ها برمیگردند. خدا کند.خدا کند. تاريخ جمعه پنجم تیر ۱۳۹۴ساعت 10:42 نويسنده مریم پیله ور. دی ماهی عزیز، به دنیا خوش آمدی. از بس به انتظار توام در همیشه ها. یک صندلی کنار خیالم نشانده ام. (ساجده جبارپور). ثلأ خاص مان که عضو جدیدی هم نمی گرفت. از مریم که شد مریما، از ساجده که شد ساجیدا. روزی حضر...
**مـــــــریــــــــم تـــــــــر از پـــــــــــاکــــــــے**
مریم تر از پاکے*. اینجا بجز دورے تو چیزے به من نزدیک نیست. لالایےخواندن هم یاد بگیر. شب هاے باقے مانده ے عمرت. به این سادگے ها صبح نخواهند شد! 1740;کشنبه ۱۳٩٤/٤/٧. 1641;:٤٧ ق.ظ. ღ مریم ღ نظرات . می د م د شبگیر فروردین و بیدارم. وز سال دیگر، باز. باز یک آغاز . 1740;کشنبه ۱۳٩٤/۱/٩. 1784;:٤۱ ب.ظ. ღ مریم ღ نظرات . هنوز گاهے اوقات دیوانه مے شوم. و بے هوا به سرم مے زند تمام مسیر محل کارم را تا خانه پیاده بیایم. هوس مے کنم تنها قدم بزنم. تنها گوشه اے ساعت ها بنشینم و زندگے ام را مرور کنم. بقیه در ادامه مطلب:.
مریمانه
کلا دیگه خیلی وقته کاری ندارم. نوشته شده در یکشنبه دوازدهم خرداد 1392ساعت 23:6 توسط مریم. هیچی خوبم چیزی نیست. دیگه از راستشو گفتن میترسم). نوشته شده در شنبه سی و یکم فروردین 1392ساعت 21:42 توسط مریم. وقتی دلگیری و تنها . نوشته شده در جمعه سی ام فروردین 1392ساعت 23:10 توسط مریم. تقصیر منه که دلم واسش تنگ میشه. دلت واسه یکی از دوستات تنگ میشه بهش اس ام اس میزنی حالشو بپرسی این قدر سرد جوابتو میده که پیش خودت میگی غلط کردم! نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم فروردین 1392ساعت 20:37 توسط مریم.
کلبه عشق
تا شقایق هست زندگی باید کرد. نوشته شده در تاريخ پنجشنبه هفتم شهریور 1392 توسط مریم. معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست وار بنویسند. دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد. با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و. در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. بنابر...
مریم پاییـ ـــــزی
چترها را باید بست، زیر باران باید رفت.فک ر را ،خاط ره را، زیر ب اران باید برد. صدای گام های تو. ضربان زندگی من است. تشنه ی زنده بودنم. نوشته شده در سه شنبه ۱۶ تیر۱۳۹۴ساعت ۳:۵۳ قبل از ظهر توسط. می گویند باران که ببارد. وی خاک بلند می شود . . باران که می بارد. عطر خاط ره ها. نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ تیر۱۳۹۴ساعت ۱:۲۸ قبل از ظهر توسط. اگر کسی خوبی های تو را فراموش کرد،. تو خوب بودن را فراموش نکن. نوشته شده در جمعه ۲۹ آذر۱۳۹۲ساعت ۲۰:۳۸ بعد از ظهر توسط. شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم. در گذشتن و ماندن.