mibaram.mihanblog.com

paaeez.persianblog.ir

باز قصه از سر ... - برگای زرد پاییز

http://paaeez.persianblog.ir/post/14

دلتنگ که شدی. به خانه ام بیا. کمی غصه هست. با هم می خوریم. باز قصه از سر . ساعت ۱٠:٥۸ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٠ اسفند ۱۳۸٧. وب نوشت های من. بازی با همه ی این کلمات تکراری هم راضی ام نمی کند، حتی تصور لحظه ای که در این بازی هم بازی تو باشم. امروز هم کنارمه، نشسته روبروم. همون جای همیشگی . با همون لبخند قشنگش. مهربون و دوست داشتنی. مثل همیشه. انگار روز اوله. چند لحظه سکوت. حرفایی رو که میخوام بهش بگمو تو ذهنم مرور میکنم. چشمامو باز میکنم. فقط یه صندلی خالی روبرومه. یادم میافته خیلی وقته اون با م...با اینکه زمستونه ...

leyliomajnon.mihanblog.com

لیلی و مجنون - مطالب مرداد 1389

http://leyliomajnon.mihanblog.com/post/archive/1389/5

هیچكس اهل زمین و دور و اطرافش نیست. شنبه 2 مرداد 1389. نوع مطلب : دوست دارم خیلی زیاد،. خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟ خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت. سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم. خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش. لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد. لیلی گ ر می گرفت. خدا حظ می کرد. لیلی می ترسید آتشش تمام شود. لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد. مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد. و لیلی کمند خدا را گرفت.

leyliomajnon.mihanblog.com

لیلی و مجنون - مطالب تیر 1389

http://leyliomajnon.mihanblog.com/post/archive/1389/4

هیچكس اهل زمین و دور و اطرافش نیست. شنبه 12 تیر 1389. بعد از آن دعوت زیبا به ملاقات خودت من چه حالی بودم. خبر دعوت دیدار چو از راه رسید. پلک دل باز پرید. من سراسیمه به دل بانگ زدم:. جامهء تنگ به درآر! و به چشمم گفتم:. باورت می شود ای چشم به در ماندهء خیس. که پس از این همه مدت، زتو دعوت شده است؟ چشم خندید و به اشک گفت برو. بعد از این دعوت زیبا به ملاقات نگاه،. با تو هم کاری نیست. و به دستان رهایم گفتم:. کف برهم بزنید هرچه غم بود گذشت. دیگر اندیشه ی لرزش به خودت راه نده. بغض در راه گلو گفت:. و به لبها گفتم:.

leyliomajnon.mihanblog.com

لیلی و مجنون - لیلی ....

http://leyliomajnon.mihanblog.com/post/27

هیچكس اهل زمین و دور و اطرافش نیست. شنبه 2 مرداد 1389. نوع مطلب : دوست دارم خیلی زیاد،. خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟ خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت. سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم. خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش. لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد. لیلی گ ر می گرفت. خدا حظ می کرد. لیلی می ترسید آتشش تمام شود. لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد. مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد. و لیلی کمند خدا را گرفت.

leyliomajnon.mihanblog.com

لیلی و مجنون - مطالب امیرحسین

http://leyliomajnon.mihanblog.com/post/author/29123

هیچكس اهل زمین و دور و اطرافش نیست. شنبه 2 مرداد 1389. نوع مطلب : دوست دارم خیلی زیاد،. خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟ خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت. سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم. خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش. لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد. لیلی گ ر می گرفت. خدا حظ می کرد. لیلی می ترسید آتشش تمام شود. لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد. مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد. و لیلی کمند خدا را گرفت.

leyliomajnon.mihanblog.com

لیلی و مجنون - مطالب اردیبهشت 1389

http://leyliomajnon.mihanblog.com/post/archive/1389/2

هیچكس اهل زمین و دور و اطرافش نیست. شنبه 25 اردیبهشت 1389. این مثنوی حدیث پریشانی من است. بشنو که سوگنامه ی ویرانی من است. امشب نه این که شام غریبان گرفته ام. بلکه به یمن امدنت جان گرفته ام. گفتی غزل بگو، غزلم! شور و حال مرد. بعد از تو حس شعر فنا شد، خیال مرد. گفتم مرو که تیره شود زندگانیم. با رفتنت به خاک سیه می نشانیم. گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد. بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد. وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است،. معیار مهرورزیمان سنگ بودن است،. دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است. حتی عقاب در خور کرکس نمی شود.

paaeez.persianblog.ir

وب نوشت های من - برگای زرد پاییز

http://paaeez.persianblog.ir/tag/وب_نوشت_های_من

دلتنگ که شدی. به خانه ام بیا. کمی غصه هست. با هم می خوریم. باز قصه از سر . ساعت ۱٠:٥۸ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٠ اسفند ۱۳۸٧. وب نوشت های من. بازی با همه ی این کلمات تکراری هم راضی ام نمی کند، حتی تصور لحظه ای که در این بازی هم بازی تو باشم. امروز هم کنارمه، نشسته روبروم. همون جای همیشگی . با همون لبخند قشنگش. مهربون و دوست داشتنی. مثل همیشه. انگار روز اوله. چند لحظه سکوت. حرفایی رو که میخوام بهش بگمو تو ذهنم مرور میکنم. چشمامو باز میکنم. فقط یه صندلی خالی روبرومه. یادم میافته خیلی وقته اون با م...با اینکه زمستونه ...

leyliomajnon.mihanblog.com

لیلی و مجنون - عشق لیلا

http://leyliomajnon.mihanblog.com/post/25

هیچكس اهل زمین و دور و اطرافش نیست. دوشنبه 7 تیر 1389. یک شبی مجنون نمازش را شکست. بی وضو در کوچه لیلا نشست. عشق آن شب مست مستش کرده بود. فارغ از جام الستش کرده بود. سجده ای زد بر لب درگاه او. پ ر ز لیلا شد دل پر آه او. گفت یا رب از چه خوارم کرده ای. بر صلیب عشق دارم کرده ای. جام لیلا را به دستم داده ای. وندر این بازی شکستم داده ای. نیشتر عشقش به جانم می زنی. دردم از لیلاست آنم می زنی. خسته ام زین عشق، دل خونم نکن. من که مجنونم تو مجنونم نکن. مرد این بازیچه دیگر نیستم. این تو و لیلای تو من نیستم.

leyliomajnon.mihanblog.com

لیلی و مجنون - حدیث پریشانی ....

http://leyliomajnon.mihanblog.com/post/23

هیچكس اهل زمین و دور و اطرافش نیست. شنبه 25 اردیبهشت 1389. این مثنوی حدیث پریشانی من است. بشنو که سوگنامه ی ویرانی من است. امشب نه این که شام غریبان گرفته ام. بلکه به یمن امدنت جان گرفته ام. گفتی غزل بگو، غزلم! شور و حال مرد. بعد از تو حس شعر فنا شد، خیال مرد. گفتم مرو که تیره شود زندگانیم. با رفتنت به خاک سیه می نشانیم. گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد. بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد. وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است،. معیار مهرورزیمان سنگ بودن است،. دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است. حتی عقاب در خور کرکس نمی شود.