pourahmadi.blogfa.com

sargashte.parsiblog.com

نظرات ياداشت روايت: روح سرگردان - همان حكايت هميشگي !

http://sargashte.parsiblog.com/Comments/84

وبلاگ : همان حكايت هميشگي! يادداشت : روايت: روح سرگردان. مشخصات شما ذخيره شود. اين پيام به صورت خصوصي. رهپويان استيل ارائه دهنده انواع نرده هاي استيل، نرده هاي آلومينيوم، نرده هاي جوشي، حفاظ استيل و مجهز به تکنولوژي الکتروپوليشينگ در سازه هاي استيل مي باشد. کيفيت را با ما تجربه کنيد. Http:/ www.rahpooyansteel.com/. واقعا زيبا بود .موفق باشيد. داستان مطمئنا نبود. اما زيبا بود و نشان از قلمي قوي داشت. به ديدنم بيا که خيلي تنهام! محمد جون خودم رو کنترل مي کنم بهت فحش ندم. خيانتمرگ-جنين سقط شده و.

moaseran.blogfa.com

معاصران - پیوستگی جملات / ع . موسی زاده

http://moaseran.blogfa.com/post-62.aspx

معاصران - پیوستگی جملات / ع . موسی زاده. پیوستگی جملات / ع . موسی زاده. بیرون غذاخوری هوا داشت تاریک میشد از پنجره تیرهای چراغ خیابان روبرو روشن شدند دو مرد پشت پیشخوان لیست غذاها را مرور میکردند از آن سوی پیشخوان " نیک آدامز " آنها را مینگریست. تکنیک توالی منظم یا پیوستگی جملات باعث میشود تصاویر به شکل واضح و شفاف در ذهن مخاطب شکل بگیرند به نحوی که خواننده به واسطه ی کلمات فضایی دارای حجم و عمق را در ذهن تصور کند و تجربه ای مجازی از داستان داشته باشد و فقط با توده ای از گزاره های خبری مواجه نشود. گزاره ...

moaseran.blogfa.com

معاصران - هچل/ نرگس وفادار

http://moaseran.blogfa.com/post-55.aspx

معاصران - هچل/ نرگس وفادار. خودش هم جلدی پرید آن سمت. زمین گندم را دور زد و جلوی شاهین سبز شد. تا گرفتیمش، سه چهار دفعه ای با صورت افتاده بود. زخم های روی صورتش مال همینند. فقط دو سه تایی جای ناخن های خودمان است. شانس آوردیم که هیچ زنده جانی توی آبادی نمانده بود. شیر علی گفت: دستاتو قلاب کن دور بازوهاش! خودش هم پاهای شاهین را گرفت. با هزار جان کندن برگرداندیمش سمت لون. تقلا می کرد خودش را خلاص کند. نمی گذاشتیم. گفتم: اینا خیالاته شاهین! گفتم: هیچ کی بو نمی بره کار کی بوده! به شیرعلی گفتم: وقتی پیداش کردن؟

moaseran.blogfa.com

معاصران - تو همیشه آدم نامطلوبی باقی خواهی ماند!

http://moaseran.blogfa.com/post-54.aspx

معاصران - تو همیشه آدم نامطلوبی باقی خواهی ماند! تو همیشه آدم نامطلوبی باقی خواهی ماند! روبرتو بولانیو" سالهاست که لقب ناسازگارترین نویسنده آمریکای لاتین را یدک می کشد. با اینکه چند سالی از مرگش می گذرد اما هنوز خیلی ها نقدهای تند و گزنده ی این شاعر و رمان نویس برجسته را فراموش نکرده اند. شاید همین کینه ی تاریخی باشد که باعث شده او هیچگاه آنطور که شایسته اش هست، مورد تحسین قرار نگیرد. با این حال، بولانیو در کشورهای اسپانیایی زبان هم بدلیل رفتارش همیشه منفور باقی ماند. او صد سال تنهایی را یک اثر بوگند...

moaseran.blogfa.com

معاصران - آن شارلوت كجاست؟ /اينگر آل وِن /برگردان از سوئدی خانم جواهری

http://moaseran.blogfa.com/post-47.aspx

معاصران - آن شارلوت كجاست؟ اينگر آل و ن /برگردان از سوئدی خانم جواهری. اينگر آل و ن /برگردان از سوئدی خانم جواهری. آرن دچار سردرد شديدي شده و در نيمه هاي روز كاري به خانه بر مي گردد. او انتظار دارد كه همسرش در خانه باشد ولي در نهايت تعجب خانه را خالي مي بيند. شير آبي چكه مي كرد، آن را بست. توي دستشويي، لوله خميردندان بدون در افتاده بود و تكه هاي سبز خمير به كاسه دستشويي چسبيده بود. روي زمين آب ريخته بود و حوله هاي خيس او از ديواره وان آويزان بودند. قرص ها را كجا قايم كرده بود؟ به اتاق نشيمن رفت و گوشه و ...

moaseran.blogfa.com

معاصران - گابریل گارسیا مارکز چگونه می‌نویسد؟ / صدای ماشین تحریر مثل صدای باران است

http://moaseran.blogfa.com/post-64.aspx

معاصران - گابریل گارسیا مارکز چگونه مینویسد؟ صدای ماشین تحریر مثل صدای باران است. گابریل گارسیا مارکز چگونه مینویسد؟ صدای ماشین تحریر مثل صدای باران است. گابریل خوزه گارسیا مارک ز متولد 6 مارس 1927 در در دهکده آرکاتاکا درمنطقه سانتامارا در کلمبیا رماننویس، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو مشهور است و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی میکند. حالا محصول هر روز بسیار اندک است. در یک روز کاری خوب یعن...

moaseran.blogfa.com

معاصران - تو گرو بگذار، من پس می گیرم - شرمن الکسی

http://moaseran.blogfa.com/post-49.aspx

معاصران - تو گرو بگذار، من پس می گیرم - شرمن الکسی. تو گرو بگذار، من پس می گیرم - شرمن الکسی. امروز برای خودت خانه ای داری و سقفی بالای سرت هست، فردا دربه دری. نمی خواهم دلایل خاص این در به دری را نقل کنم، چون یک راز است. سرخپوستها باید تمام زورشان را بزنند که رازهای زندگی شان دست این سفیدهای فضول نیفتد. گفت بگو ببینم مگر هیچ کدام از ما می تواند بگوید دقیقا مال کجاست؟ واقعا جواب معرکه ای بود. چه سرخ پوست فیلسوفی! به شارون و جونیور گفتم: این لباس رقص مامان بزرگ من است. جونیور پرسید: از کجا این قدر مطمئنی؟

moaseran.blogfa.com

معاصران - ماهي وجفتش/ابراهيم گلستان

http://moaseran.blogfa.com/post-56.aspx

معاصران - ماهي وجفتش/ابراهيم گلستان. دو ماهي بزرگ نبودند، با هم بودند. اكنون سرهايشان كنار هم بود و دمهايشان از هم جدا. دور بودند، ناگهان جنبيدند و رو به بالا رفتند و ميان راه چرخيدند و دوباره سرازير شدند و باز كنار هم ماندند. انگار ميخواستند يكديگر را ببوسند، اما باز با هم از هم جدا شدند و لوليدند و رفتند و آمدند. دو ماهي شايد از بس با هم بودند، همسان بودند يا شايد چون همسان بودند، همدم بودند. گردش هماهنگ از همدمي بود، يا همدمي از گردش هماهنگ زاده بود؟ يا شايد همزاد بودند. آيا ماهي همزادي دارد؟ دو ماهي ...

moaseran.blogfa.com

معاصران - بچه / جِین نیومن (Jean Neumann/برگردان: علیرضا میرزایی

http://moaseran.blogfa.com/post-46.aspx

معاصران - بچه / ج ین نیومن (Jean Neumann/برگردان: علیرضا میرزایی. بچه / ج ین نیومن (Jean Neumann/برگردان: علیرضا میرزایی. من می خوام یک راهبه بشم تا با خدا ازدواج کنم. خیلی جالبه ها. یک حلقه ی ازدواج واقعی دستت می کنی ولی زن خدا می شی. باید همه چیز تو به خدا بدی. مادرم طوری خندید که انگار رازی را پنهان می کرد. "تو فقط 9 سالته. چطور مطمئنی که چی می خوای؟ چون خود خدا باهام حرف زد و گفت این کار رو بکنم. صورت زیبای مادرم و آن لبخند روشنش آشپزخانه ی کوچک ما را نورانی کرد. باشه جوجه کوچولو. هر چی تو بگی. نه کا...

moaseran.blogfa.com

معاصران - توت فرنگی/علیرضا میرزایی

http://moaseran.blogfa.com/post-63.aspx

معاصران - توت فرنگی/علیرضا میرزایی. از شهرهای دیگر می آمدند و به او پول می دادند تا تک چرخ زدن با موتور را یادشان بدهد. اول که شنیدم باور نکردم. اما با هر کسی که درباره اش صحبت کردم، می گفت چیزهایی شنیده یا حتی چند نفر خیلی قاطعانه ماجرا را تایید کردند. این طوری شد که رفتم سراغ سردبیر و خواستم اجازه بدهد تا درباره اش گزارش تهیه کنم. زیر بار نمی رفت و قبول نمی کرد. خیلی اصرار که کردم برای لحظه ای دست از نوشتن برداشت و خودکارش را روی میز گذاشت. مستقیم به چشمانم خیره شد و پرسید: "خب که چی؟ داخل که شدم هوای ...