tameshkkkk.blogspot.com
يه بوته تمشک: September 2006
http://tameshkkkk.blogspot.com/2006_09_01_archive.html
Monday, September 18, 2006. وقتی دوباره دستاتو گرفتم. ديگه دستای گچيت برام يه شوخی شد. نميدونم تو چه حسی داشتی. اما دستات نه لرزش دستای من رو داشت. حتی سخت بودن و قاطع بودن هم تو دستات بود. وقتی دستام صورتتو لمس ميکرد يه شوقی داشت که تو درک نکردی. نگاهام رو نديدی. ساکت شدن های خفيف و غم نگاهم رو نديدی. وقتی ميخواستی بری.بغض داشتم .ميدونستم باز ميری ميشی برای بقيه. باز فراموش ميکنی نگاهامو.دستامو.بوسه هامو. همه ی اینا برای من مفهوم دوست داشتن داشت. يا حتی محکوم شدن در برابر دوست داشتن. در پستوی تاريک خانه.
tameshkkkk.blogspot.com
يه بوته تمشک: November 2006
http://tameshkkkk.blogspot.com/2006_11_01_archive.html
Tuesday, November 14, 2006. راستی خيلی وقته ميخوام بهت يه چيزی رو بگم. من نه دوست دارم. نه بهت احتياج دارم. من خيلی وقته گريه نميکنم عزيزم .خيلی وقته. هيچکس به بدبختی تو و به قدرت خودم نديده بودم. Posted by Idaw at 6:23 PM. View my complete profile. Omid be khoob zistan. 7 Worlds in a World. Khaatereha , .
tameshkkkk.blogspot.com
يه بوته تمشک: October 2006
http://tameshkkkk.blogspot.com/2006_10_01_archive.html
Saturday, October 21, 2006. من هيچوقت هيچی نداشتم که بهش بنازم. حالا هم مثل هميشه! به معنای واقعی تهی. Posted by Idaw at 10:42 PM. Monday, October 16, 2006. باران قطره قطره بينی و لبهايم را لمس ميکند و با تمعنينه به پايم می افتد. اسفالت ها خود را غرق باران کرده اند.و درختان تنفس ميکنند. باد لخ لخ کنان خود را به صورتم ميرساند تا نوازشم کند. شب از راه رسيده و من خيس تر از باران ميروم. ميروم جايی که تو نباشی. خاطرات تو نباشد. دستان تو و اشک های من نباشد. جايی که باد هايش بوی ريا و ابر هايش از سر اجبار نبارند.
tameshkkkk.blogspot.com
يه بوته تمشک: April 2006
http://tameshkkkk.blogspot.com/2006_04_01_archive.html
Sunday, April 30, 2006. تو این چند ساعت تنهايی هميشگی بي این نتيجه رسيدم که خيلی وقته از درون خورد شده ام. شکسته ام. شايد به همين دليل که هنوز این نفرت از آدما. از اخلاقاشون و از زندگی وجود داره. تيکه های روح شکسته شده ام هم اونقدر کوچيک هستند که. ديگه هيچ راهی برای چسبوندنشون به هم نيست. چون يا اونقدر ريزن که مکملشون رو پيدا نميکنن. يا خيلی از قطعه هاشون گم شدن. از درون به هم ريخته ام. هميشه فکر ميکردم حد اقل تيکه های خورد شده ام. بزرگ هستن و ميشه يجوری بهم وصلشون کرد. Posted by Idaw at 10:21 PM. و صبر ...
tameshkkkk.blogspot.com
يه بوته تمشک: February 2006
http://tameshkkkk.blogspot.com/2006_02_01_archive.html
Sunday, February 26, 2006. خونه ساکت ساکته . همه ی چراغ ها هم خاموش. يه لحظه اونقدر غم تو دلم جمع شد که احساس تنگی نفس کردم. پام رو که از در ميزارم تو. تازه ميفهمم که نيست. جای خاليش رو حس ميکنم. دلم به اندازه ی تمام دنيا گرفته. کاش فردا صبحی وجود نداشته باشه. من دارم از اونی که بودم ديوونه تر ميشم. همون آهنگی رو گذاشتم که وقتی النا مرد گوش ميدادم. کاش ميتونستم يک کم. فقط يک کم ثبات تو اخلاقم داشته باشم. Posted by Idaw at 8:15 PM. Friday, February 24, 2006. با بسته ام. پا. با بسته ام. دست. از خيلی چيز ها.
tameshkkkk.blogspot.com
يه بوته تمشک: July 2006
http://tameshkkkk.blogspot.com/2006_07_01_archive.html
Monday, July 31, 2006. يک سال گذشت. از شبی که خبر اون حادثه رو شنيدم. يک سال گذشته از اون همه خاطره. از روزای طلايی ات. يک سال گذشته . از اون شب . از اون شب کشنده. اون شب که تموم فرشته ها آهسته ميگريستند. و خدا تو را در آغوش ميگرفت. و ميبرد. تو رو ميبرد. از پيش ما. ميگفت اونقدر خوبی که نبايد اینجا بمونی.ميگفت اونقدر قدرت پاکی داری. که ميخواد فقط پيش خودش باشی.النا. بگو که خدا فقط برای همين تو رو از ما گرفت. بگو هنوز موهای طلايی قشنگت شونه هات رو ميپوشونن. بگو که هنوز يادمی. بگو. Posted by Idaw at 9:52 PM.
tameshkkkk.blogspot.com
يه بوته تمشک: January 2006
http://tameshkkkk.blogspot.com/2006_01_01_archive.html
Tuesday, January 31, 2006. آروم خودمو ميسپرم به دريا. اینجا يه حسی دارم. خفه شدگی. نه اینجا خلا گلوم رو گرفته.يه حس پوچی. همراه با خفه شدگی. يه حسی مثل مرگ. جلبک هايی که دورم پيچيدن و ماهيايی که تو آب اشکای نقره ایشون معلومه. دارن برای من گريه ميکنن. اشکاشون از آب دريا هم سرد تره. حباب ها احاطه ام ميکنن و من رو با خودشون ميبرن. آروم ميتونم غلت بخورم رو شن های کف دريا. ديگه هيچ چيز نميتونه جلوی پيچ و تاب خوردنم رو بگيره. شنا ميکنم. نه نه. بايد بگم پرواز ميکنم. کاش هميشه ميتونستم يه پری دريايی باشم. ام ا ه...
tameshkkkk.blogspot.com
يه بوته تمشک: December 2005
http://tameshkkkk.blogspot.com/2005_12_01_archive.html
Saturday, December 31, 2005. وقتی که ميخواست بره. کسی صداش نکرد. وقتی ميخواست بره کسی با نگاه مهربون بدرقه اش نکرد. وقتی بار سفرش رو جمع ميکرد کسی کمکش نکرد. ميخواست بره. ام ا نميدونست چرا.کجا. دفتر خاطرات و عکس های يادگاريش رو گذاشت و رفت. حالا اون رفته. بدون هيچ همراهی. اون مسافر خسته . نميخواد ديگه برگرده. اون تمام عمرش مسافر بوده و هست. رفت که فقط خاطره ای ازش بمونه. این اتفاق خيلی زود برامون ميفته. Posted by Idaw at 10:13 PM. Friday, December 30, 2005. Posted by Idaw at 9:17 PM. يه پست نوشته بودم.
tameshkkkk.blogspot.com
يه بوته تمشک: June 2006
http://tameshkkkk.blogspot.com/2006_06_01_archive.html
Saturday, June 24, 2006. تکيه ميدهم به این سطر . سطر. به گردن شعر مياويزم. غم را. مثل این پله ها . پر از خط های شکسته شده ام. نه مانند آن چمن های خنک. نه مانند آن همه احساس خوشبخت. نه مانند آن روز های طلايی. مانند همين. همين روز های بی کسی. نبودن. نشنيدن. و نديدن. به گوش استم. چه در کنار اسم دوست. چه در کنار اسم خيانت. غم ميخورم. در کنارشان. اما چه کسی ميخورد غم برايم. Posted by Idaw at 11:22 PM. Friday, June 23, 2006. دلم ميخواد فقط بخوابم و اهنگ گوش بدم. حالم واقعا از همتون بهم ميخوره. من يه موجود آزادم.