zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش - خدا داند چرا را
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/post-12.aspx
خدا داند چرا را. ای که پریشانی من در س ر ت اندیشه نشد نیک بدان ج ور تو در جان و دلم کینه نشد. هرچه به پژواک دلت چنگ زدم تا برهم زین تب تنهایی خود لیک دلت چیره نشد. اوج جوانی مرا تیره بکردی صنما حیف که این چهره من نقش در آن سینه نشد. ج رم و ق صورم تو بگو من که ندانم گنهم م هر تو در پیکر من م ره م دیرینه نشد. شب همه شب عطر تو را نوشم و دیوانه شوم چشم خدا جز دل من بر احدی خیره نشد. با غمت آواره شدم! با نگهت تازه شدم حال بگو س ن ت تو جامه شرمینه نشد؟ برسه بخواد نظر بده. هر کی گفت بی شرف. خودشه.
zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش - ترس
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/post-14.aspx
ترس که وجودم را می گیرد. آنقدر گیج می شوم که از هوش می روم. با این که چشمانم باز است و معمای چشمانم تو را تسخیر می کند. ولی نه می بینم.و نه می شنوم. و ذهنم آنقدر یخ می زند.که قفل می شود.فکرم از کار می افتد.حتی حرف زدن یادم می رود. زبان بسته "می شوم. ترس که وجودم را می گیرد. نه جیغ می زنم.نه غر می زنم.و نه اشک می ریزم. دهانم خشک می شود.نفس هایم به شماره می افتد. ترس که وجودم را می گیرد. تو فقط.شانه هایم را بگیر و تکان بده.به چشمانم خیره شو.مرا در آغوش بگیر. و آنقدر تکرار کن "چیزی نیست".که باورم شود.
zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش - بازیگر
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/post-19.aspx
دروغ هایتان را.نقش بازی کردنتان را. کتمان حقیقت ها را. طرز نگاه ها.و حتی مفهوم حرکت چشمانتان را. دلیل سوال هایتان را.لحن تک تک کلماتتان را. و همه را در ذهنم حک می کنم. و لبخند می زنم. باز هم مزاح می کنم.انگار که هیچ نمی دانم. به قول قدیمی ها.به رو نمی زنم. نمیدانم.واقعا نمی دانم. تاريخ سه شنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۰ساعت نويسنده هانی. کلیه ی نوشته های این وبلاگ منحصر به نویسنده وبلاگ می باشد و هر گونه کپی برداری از اشعار بنده بدون اجازه کاملا ممنوع می باشد. دیشب باران تندی بارید.
zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/8911.aspx
از ناتوانیم حرصم می گیره.از اینکه توانایی ندارم به جای شما درد بکشم.سلول های بدنم عذاب. می کشن که سالمن.دلم می خواست تک تک سلول هام درد می کشیدند ولی شما لبخند می زدین. سلامتی رو حس می کردین. من حتی لیاقت درد کشیدن به جای شما رو ندارم. من هیچی از این دنیا نمی خوام.از مرگ نمی ترسم.کسی چشم به رام نیست.بمیرم راحت ترم. اما شما چی.شما سرشار آرزویین.شما باید سالم شین. چی می شد جاتون زجر می کشیدم.واسه خدا چه فرق می کنه. من حاضر بودم درد هردوتونو می کشیدم.دو فرشته مهربونم. من که بگفتند همی مرده ام! آنق د ر این ج...
zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش - یادمان مهر
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/post-11.aspx
گر جاه و مقام و رنگ گیتی در چشم تو نیک تر ز عشق است. بگذر ز نهاد پاکت ای دوست کز مهر و شرار و عیش رستست. لیکن که دلت شراره خوان است گر گوش سپاری ای سبکبار. آتش مکشان دو دیده ام را کاین سوخته جان خراب و خستست. این جرم جهان و این جفا را تعبیر مکن به بخت شومت. وین پیکر پر ستاره ات را صد بار مگو که نیمه جانست. جانا تو جوان تر ز بهاری شفاف تر از زلال باران. اینگونه مرا ز تب مسوزان کز هجر کمر ز غم شکستست. افکارت و این اراده ات شد تقدیرت و آفتاب فردا. شادم ز فروغ آرمانت وین خواسته ات دعای شامست.
zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش - نوروز تموم شد...اما به سختی
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/post-17.aspx
نوروز تموم شد.اما به سختی. ۱۲ و ۱۳ فروردین همراه با خانواده پدری به "خور" رفتیم.خوب بود.خوش گذشت. گرچه اینقدر ویلا سرد بود که قندیل بستیم.هر کار می کردیم گرم نمی شد. شب کلی مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم.هدیه هم که خدای ادا. ولی من شب پشت سر هم کابوس دیدم.طفلی پریناز کنار من خوابیده بود. چند بار منو از خواب بیدار کرد.همش میشنیدم یکی میگه پاشو.ناله نکن. بیدار میشدم میگفتم ببخشید پری.باز میخوابیدم ادامه شو میدیدم. گفت یه بار هم جیغ کشیدی.که البته یادم نیست. عمه ناهید و پریناز تا اذان صیح نخوابیدن.
zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش - قدیس من...اعظم
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/post-20.aspx
قدیم ها یک زخم بود.چه بی تابانه می گریستم.ناشکری کردم. حال نمی دانم کدامین را مرهم گذارم.هر روز اضافه می شود. و من شاید.سرد شده ام.و شاید .شیرین عقل. در اوج فهفهه ناگهان می گریم.و بالعکس. شبها خودم را دلداری می دهم. خودم را برای خودم لوس می کنم.به خاطر ظلم زمانه. می گویم هانی جان.بیا به این زخمها وقت بدهیم. زمان بندی کنیم.تا صبح.هر ساعت برای یکی.خوب است؟ حال دیگر گیج نمی شوی.افکارت با هم نمی جنگند. من از تنهایی می ترسم.از آدمها هم همین طور! کدام خیال را در ذهنم می توانم آرام کنم؟ بلکه از خودم بیزارم.
zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش - بیتابی
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/post-16.aspx
همه جا را مه گرفته.سرش گیج می رود. پیراهنش بوی دود سیگار می دهد.و عطر تنش را محو می کند. می رقصد .می نوشد.مست می شود.می گرید.پریشان احوال است. به سمتش می آیند.که با هم برقصند ولی.بی اختیار همه را پس می زند. فرار می کند.از این گوشه به آن گوشه. وحشت زده می ایستد.انگار که همه قصد آزارش را داشته باشند. از دور می نگرد.ع ش اق را.که در آغوش هم می رقصند.می بوسند.می نوشند. نفس هایشان بوی الکل می دهد. با تمام وجود حس می کند. که هیچ کدام پایانی ندارند.باید چند صباحی دگر از آغوش هم کنده شوند. دیشب باران تندی بارید.
zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش - شازده کوچولو گم شده
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/post-15.aspx
شازده کوچولو گم شده. دلم می خواهد.تنها آرزویم براورده شود. دلم می خواهد به تمام کسانی که برای زنده ماندن تقلا می کنند زندگی ببخشم. جسم و روحم را تکه تکه کنم. بعدروحم از دور آنها را ببیند. که حال که فرصت زنده ماندن پیدا کرده اند.چه می کنند؟ حال که به دنیا چنگ زده اند آرامش دارند؟ چه چیز با ارزشی یافتند که من نیافتم؟ حال که همه چیز دارند.آرامش هم دارند؟ این دنیا هر چه داشته باشد.آرامش خدا را ندارد. چیزی که بیست و پنج سال است می خواهم داشته باشم.آرامش خدا را. آرامشی که در این دنیا یافت نمی شود.
zehnebazigoosh.blogfa.com
ذهن بازیگوش
http://www.zehnebazigoosh.blogfa.com/8912.aspx
خداوندا.آرامشمان را جاودانه کن. وجودمان را از ترس خالی کن. و گرمای قلبمان را هر روز بیشتر کن. و به ما قدرت بده تا موانع را از سر راهمان برداریم. که نا خواسته همدیگر را نرنجانیم. هوای هم را داشته باشیم. و به هم عشق بورزیم. پی نوشت:هر روز دلتان بهاری باشد. تاريخ یکشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۸۹ساعت نويسنده هانی. خدا داند چرا را. ای که پریشانی من در س ر ت اندیشه نشد نیک بدان ج ور تو در جان و دلم کینه نشد. هرچه به پژواک دلت چنگ زدم تا برهم زین تب تنهایی خود لیک دلت چیره نشد. با غمت آواره شدم! برسه بخواد نظر بده.