samanakram.blogfa.com

fary-m.blogfa.com

*-*نوشته های خاله ریزه*-* - سال 1390

http://www.fary-m.blogfa.com/post-20.aspx

نوشته های خاله ریزه*-*. برمیگردم به دهه ی گذشته ی زندگی ام نگاه میکنم روزهارا میبینم و شب هارا. روز های مهم زندگی ام به چشم می آیند. یازده فروردین تولد نسترن گذشت! دلتنگی هایم پر رنگ انداز هم دور شدیم. عروسی فرزانه است. لباس سپید پوشیده با حجاب بر سرش آماده ی رفتن است. ماگریه نمیکنیم . همه فقط آدامس میجویم و بغضمان را فرو میدهیم . دوم راهنمایی ام.خواهرم از خانه ی ما رفت. دور تر را میبینم. صبح که بیدار میشوم دفترم دیگر سفید نیست! به رو به رویم نگاه میکنم. وارد دهه ی جوانی زندگی ام شده ام!

fary-m.blogfa.com

*-*نوشته های خاله ریزه*-* - تولد خاله فری

http://www.fary-m.blogfa.com/post-22.aspx

نوشته های خاله ریزه*-*. چند وقتی بود اینترنتم مکشل داشت بعدم که وصل شد نتونستم پست بزارم .این هفته هفته ی شلوغ و عصاب خورد کنی بود. دوشنبه امتحان ترم عملی بانک اطلاعاتی. چهارشنبه هم شبکه های رایانه ای. این وسط نمیدونم چه وقت تولد بود. سه شنبه 13 اردیبهشت 17 سالم تموم شد. روز جالبی نبود نه فریبا پیشمون بود نه فرزانه تازه فرداشم امتحان ترم داشتم . برای همین تفلدم به 4 شنبه تمدید شد. وقتی از امتحان برگشتم تا خونه گریه میکردم.نمرم بد نشده بود اما گریم از خستگی بود. امروز خاله فری یک سال بزرگ تر(18 ساله)شده.

fary-m.blogfa.com

*-*نوشته های خاله ریزه*-* - پراکنده ای از خاطراتم

http://www.fary-m.blogfa.com/post-16.aspx

نوشته های خاله ریزه*-*. پراکنده ای از خاطراتم. ۱- دیشب رو تخت آبجی فریبا خوابیدم و به یادش پتوش را انداختم روم.نامرد .فهمیدم طرف گرم اتاق مال اون بوده! 2- اونروز بعد مبارزه با بابام فهمیدم تا کمربند مشکی نگرفتم نباید از یه مرد درخواست مبارزه کنم. هنوز روی ساق پام کبوده و درد میکنه. 3- اون مرد سی دی را برعکس گرفت طرفم و پرسید: توی دستگاه باید این طرفی بزارم یا اونطرفی. و من فهمیدم خیلی ها هنوز پا به دنیای امروز نذاشتن. 4 شب مامانم مرصادی خاله را گرفت طرفم و گفت: برو بغل خاله لوسی! همه تو کف موندیم.

fary-m.blogfa.com

*-*نوشته های خاله ریزه*-*

http://www.fary-m.blogfa.com/9002.aspx

نوشته های خاله ریزه*-*. این چند روز پر بدبختیه. امتحان های ترممون شروع شده . برای کنکور هم باید بخونم .دیگه حوصله ی نت اومدن و پست گذاشتن هم ندارم . دیروز دفتر چه کنکور خریدم و فقط کنکور دولتی ثبت نام کردم. هرچی شهر نزدیک دم دست بود همه رو (با کمک پسل داییم) اولویت گذاشتم. امتحان برنامه نویسی هم اصلا خوب نبود شاید افتادم! فردا تفلد هستی دوست جونیمه .توفلدش مبالک. خلاصه از هرکی این پست را خوند میخوام کلی برام دعا کنه که مردسه و کنکورمو قبول شم. دوشنبه امتحان ترم عملی بانک اطلاعاتی. Design By : Night Melody.

fary-m.blogfa.com

*-*نوشته های خاله ریزه*-*

http://www.fary-m.blogfa.com/9003.aspx

نوشته های خاله ریزه*-*. از همه به خاطر نبودنم معذرت میخوام. وبلاگم تا ۷ مرداد تعطیله! کنکور که دادم بر میگردم. نوشته شده در یکشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۰ساعت 16:30 توسط *-*خاله فری*-*. Design By : Night Melody. ABDI* *(داداش وحیدی خودم). من و خدا* مهسان جونم*. دختر دردونه ی خدا*. آمده ام تا بگويم : اي عشق همه بهانه از توست. آینده ی سبز(داداش میلاد). سام و اکرم* آبجی و داداش گلم*. قالب های نایت ملودی. Design by : Night Melody.

fary-m.blogfa.com

*-*نوشته های خاله ریزه*-*

http://www.fary-m.blogfa.com/8908.aspx

نوشته های خاله ریزه*-*. همه چیز تو این سه جمله خلاصه شده وقتی ساعت ها درس می خونی تا واسه آوردن نمره ی 10 و نیم اشک شوقت در بیاد. برگم رو جلوی چشم بابا میگیرم و باسربلندی میگم: بابا به دخترت افتخار کن! بعدش چشم غره ی بابا و نگاه تأسف برانگیزش که انگار میگه خاک توسرت! تو به کی رفتی اینقدر نفهمی جدت که محقق بوده باباتم که لیسانس داره آبجی فریباتم که دانشگاه دولتی قبول شده. از نگاهش خجالت میکشم. دیگه از رو میرم و پا میشم میرم توی اتاق! نوشته شده در شنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۹ساعت 23:51 توسط *-*خاله فری*-*.

fary-m.blogfa.com

*-*نوشته های خاله ریزه*-* - روز های تنهایی منو مامی مریم

http://www.fary-m.blogfa.com/post-17.aspx

نوشته های خاله ریزه*-*. روز های تنهایی منو مامی مریم. این روزها خوانواده ی ما کوچیک تر شده. از اول هفته من و مامی بیشتر لحظه هامون رو با هم میگذرونیم بابا هم چند وقتی به خاطر ماموریت هایی که براش پیش میاد مارو تنها میزاره و اگه هم جایی نباشه شب برمیگرده خونه. این چند روز من و مامی کلی از تنهایی هامون استفاده کردیم از پارک گرفته تا سینما و پل خاجو وسیوسه پل و. تک فرزند بودنم برا خودش عالمی داره ها به من که خیلی خوش میذگره. آخر هفته هم آبجی فریبا بر میگرده هم مرصادی خاله افتحار میده میاد خونمون!

hadihasti.blogfa.com

خاطره ها

http://www.hadihasti.blogfa.com/post-6.aspx

سلام من هادی مدیر وبلاگ هستم از اینکه به وبلاگه من اومدید ممنون نظر یادتون نره. داستان کوتاه( گل صداقت)! دويست و پنجاه سال پيش از ميلاد در چين باستان. شاهزاده اي تصميم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندي. مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه. را دعوت کند تا دختري سزاوار را انتخاب کند. وقتي. خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد،. چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود! دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسي نداري، نه ثروتمندي و نه خيلي. را سزاوار همسري امپراتور مي کند گل صداقت .