sangrizeh.blogfa.com

vadaa.blogfa.com

دغ دغه های یک ذهن ....

http://www.vadaa.blogfa.com/8908.aspx

دغ دغه های یک ذهن . اینجا از هر دری سخن داریم. دوشنبه هفدهم آبان 1389. راستش و بخواهید به این نتیجه رسیدم که دلنوشه که نیاز به وزن قافیه و ردیف نداره. بقول شاعر که میگه :. هیچ اداب و ترتیبی مجو. هر چه میخواهد دل تنگت بگو. فقط می نوسیم حتی بی وزن بی قافیه.اگه شد با وزن و قافیه. تو را من میکشم. به تو معتاد شدم. تو را هر صبح و شام میکشم. به بر خویش به دل خویش میکشم. به تو معتاد شدم. به خیال خویش من تو را میکشم. روزی چند بار بلکه هزار بار میکشم. اوایل روزی چند بار میکشیدم. تا که کم کم زیاد شد کشیدنم. سر ستیز...

vadaa.blogfa.com

دغ دغه های یک ذهن ....

http://www.vadaa.blogfa.com/8906.aspx

دغ دغه های یک ذهن . اینجا از هر دری سخن داریم. سه شنبه بیست و سوم شهریور 1389. با خودم و شما قرار گذاشته بودم كه درباره درگيريهاي فكري خودم با شما گفتگو كنم. چيزهايي كه فكر وروح مرا رنج ميدهد. چيزهايي كه در طول روز مرا ازار ميدهد. اين چند روزي كه گذشت واقعآ درگير موضوعي بودم كه حسابي مرا ازار داد! وان احترام گذاشتن بود. چطور بعضي از انسانها خيلي راحت بوسيله كلام و با يك لحظه ندانم كاري روح و كالبد طرف مقابل خويش را مورد تهاجم قرار ميدهندحالا خواسته يا نا خواسته! آخر به چه قيمتي؟ پنجشنبه یازدهم شهریور 1389.

daftaredanaei.blogfa.com

دفتر دانایی - حکایت رئیس بچه و ابوسعید ابوالخیر

http://www.daftaredanaei.blogfa.com/post-24.aspx

رازنامه ی میراث عرفانی ایران. حکایت رئیس بچه و ابوسعید ابوالخیر. چرا افتاده ای به ما؟ اگر بار دیگر به خانقاه آیی می گویم تا اینقدر با عصا بر سرت زنند تا کشته شوی" و بانگ بر اصحاب زد " این شوم را بیرون کنید". ناگهان شیخ در خانقاه گفت "شمع برگیرید" و با اصحاب از خانقاه بیرون شدند تا بدان مسجد رسیدند جوان را دید در سجده روی بر پایش نهاده و اشک باریدن گرفته. جوان از پس نگریست و شیخ و اصحاب را دید که شمع آوره. جوان گفت : " ای شیخ! برای چی پیشم آمدی؟ آخر چطور دلت میداد که با من آن همه جفا کنی؟ هفته دوم آذر ۱۳۹۰.

daftaredanaei.blogfa.com

دفتر دانایی

http://www.daftaredanaei.blogfa.com/90043.aspx

رازنامه ی میراث عرفانی ایران. در کلاس درس شیخ محمود شبستری - قسمت دوم. یک از سوالات بنیادی بشر راجب به ماهیت تفکر است.اصولا فکر کردن به همه امور توسط همگان صورت می پذیرد پس آیا می توان همه را متفکر نامید؟ شیخ محمود شبستری و تفکر. اولین سوالی که در گلشن راز (که بیشک یک از بی نظیرترین کتاب حکمت و عرفان نظری است) بررسی شده پرداختن به ماهیت تفکر است .شیخ هروی از شیخ محمود در اولین سوال خود این پرسش را اینطور به نظم بیان می کند :. نخست از فکر خویشم در تحی ر / چه چیز است آنکه گویندش تفک ر؟ اصولا بسیاری از حکما...

daftaredanaei.blogfa.com

دفتر دانایی - خدا شناسی قسمت دوم - وحدت وجود و تجلی خداوند

http://www.daftaredanaei.blogfa.com/post-20.aspx

رازنامه ی میراث عرفانی ایران. خدا شناسی قسمت دوم - وحدت وجود و تجلی خداوند. قبل از شروع باید بگم بنا به درخواست تعدادی از دانشجویان مشتاق در دانشگاه ، جلسات مثنوی خوانی برگزار کردیم و حدود ۳ جلسه در باب سمبلیسم در داستان های مولانا ، خداشناسی ، و شرح و بررسی چند داستان از مولانا و عطار پرداختیم. از کلیه شرکت کنندگان که عموما از خوانندگان مطالب این وبلاگ نیز هستند کمال تشکر را می کنم و امیدوارم براشون مفید بوده باشد. در ادامه ی بحث خداشناسی در عرفان به مسئله وحدت وجود می پردازیم. رابطه ی خلق و خالق. در ای...

shabhaye-barzakh.blogfa.com

واهه -

http://shabhaye-barzakh.blogfa.com/post-21.aspx

مادر شوهر همسایه ما در مطب پزشک عمومی:. دکتر حالا یه چیزی بنویس که یه کم دردم کم بشه تا سر فرصت برم پیش یه دکتر درست و حسابی. نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن ۱۳۸۷ساعت 18:50 توسط باران. به تضادها چشم دوختن،جز سر درد عايدي نخواهد داشت. بو كنيد نترسيد از تعفن مردارهاي پوسيده. و نترسيد از كركس ها و كفتارها. آنها نان گل سرخ باران را درك مي كنند. و در خاطرشان حتما كبوتري پريده،يا نشسته است. بارها گفته ام و بار دگر می گویم. که من دلشده این ره نه به خود می پویم. در پس آینه طوطی صفتم داشته اند. خوابها دروغ نمی گویند.

shabhaye-barzakh.blogfa.com

واهه - مرررررررررررررررد...

http://shabhaye-barzakh.blogfa.com/post-37.aspx

درخت كهنسال تنومند من. پري كوچك سرمست تو. كه مي چرخيد و ميرقصيد و آواز مي خواند. كه جست زنان روي شاخه هايت. كه گرد تنه ي لرزان تو. مي پيچد و جيغ مي كشد. و با خنجر ناخن هايش. از خاك بيرون مي كشد. نوشته شده در دوشنبه هفتم فروردین 1391ساعت 20:13 توسط باران. به تضادها چشم دوختن،جز سر درد عايدي نخواهد داشت. بو كنيد نترسيد از تعفن مردارهاي پوسيده. و نترسيد از كركس ها و كفتارها. آنها نان گل سرخ باران را درك مي كنند. و در خاطرشان حتما كبوتري پريده،يا نشسته است. بارها گفته ام و بار دگر می گویم.

dasthayesimani.persianblog.ir

بچه اژدها - شعرهای یک ماهی سیاه آسمون جُل

http://dasthayesimani.persianblog.ir/tag/بچه_اژدها

شعرهای یک ماهی سیاه آسمون ج ل. سربازا آخرین فشنگاشونو چکوندن. آروم واستادن سینه ی دیوار. تا دشمن برسه و تیربارون ش ن. آخه واسه اونا فرق می کنه. که چه پرچمی تو باد تکون بخوره. اون روز بارون نمی اومد. سربازا واسه اولین بار تو زندگیشون. آفتاب دی ماه دوس داشتن. کادوی غمگین/ جواد کلیدری. Laquo;دیدار در شب» از فروغ که بی مناسبت با این روزهای من نیست. این روزهای لعنتی زورزورکی. آیا شما که صورتتان را. در سایه ی نقاب غم انگیز زندگی. گاهی به این حقیقت یأس آور. که زنده های امروزی. چیزی به جز تفاله ی یک زنده نیستند؟

dasthayesimani.persianblog.ir

فهیمه حسینی علی آباد - شعرهای یک ماهی سیاه آسمون جُل

http://dasthayesimani.persianblog.ir/tag/فهیمه_حسینی_علی_آباد

شعرهای یک ماهی سیاه آسمون ج ل. غارماهی ادامهی من بود. او دیگر داشت فکر می‌کرد که اگر برای مدتی سر جایش بایستد، دنیا متوجه نخواهد شد و و او به تدریج ناپدید می‌شود. تارک دنیا مورد نیاز است/میک جکسون). مثل یک موش مرده خوشبتم. مثل یک موش مرده غم دارم. توی یک ابر گیج غوطه‌ورم. ترس از ارتفاع هم دارم. Laquo;دکتر سیدمهدی موسوی». صدسال تنهایی/ گابریل گارسیا مارکز). غارماهی خسته‌ای هستم. که خودش را به شعر چسبانده. انزوای کشنده‌ای دارد. چند کابوس از تو جامانده. غارماهی بی سر و بدنی. کنج دلگیر تکه‌ای آبم. یه‌کم...

dasthayesimani.persianblog.ir

شبا که ما بیداریم آقا پلیسه می‌خوابه - شعرهای یک ماهی سیاه آسمون جُل

http://dasthayesimani.persianblog.ir/tag/شبا_که_ما_بیداریم_آقا_پلیسه_می‌خوابه

شعرهای یک ماهی سیاه آسمون ج ل. شبا که ما بیداریم آقا پلیسه میخوابه. پرنده گفت: «چه بویی، چه آفتابی! و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت». پرنده از لب ایوان پرید. مثل پیامی پرید و رفت. پرنده فکر نمی کرد. پرنده، آه، فقط یک پرنده بود. من باید فرار کنم، به همانجایی که همه ی فراری ها می روند. من هر روز فرار می کنم و از کوچه های زیادی رد می شوم. انگشتهایم را روی پوست خانه ها می کشم و سلول هایم را روی دیوارها جا می گذارم. شاید روزی بیاید که انگشتانم تمام شوند، مثل گچ های تخته سیاهی که همیشه سیاه می ماند. خ رد را ...