huor32.blogfa.com
خاطرات عمو مصطفی - خاطرات من و مهدی (قسمت دهم)
http://huor32.blogfa.com/post-11.aspx
خاطراتی از روزهای خوبی که در بهشت بودم. خاطرات من و مهدی (قسمت دهم). تا نيمه هاي شب به ياد مهد ی. بودم و چشم از ستاره ها برنداشتم. صبح پا شدم و خواستم برم پيش مهدي که مادرم يه عالمه کار ريخت سرم. يه عالمه اثاثيه جابجا کرديم يعني يه خانه تکاني مفصل. ولي باور کنيد اينقدر حالم خوش بود و از ديدن مهدي مست بودم. که اين همه کار برام هيچ بود. مادرم از مهدي پرسيد و با خوشحالي جواب دادم از منطقه برگشته. گفت خوب مگه نگفتي پدر و مادرش مشهد هستند؟ گفتم آره مهدي تو خانه تنها بود. ولي خوب هيچ کس نبود. از تو پنجره اتوبو...
huor32.blogfa.com
خاطرات عمو مصطفی - خاطرات من و مهدی (قسمت یازدهم)
http://huor32.blogfa.com/post-12.aspx
خاطراتی از روزهای خوبی که در بهشت بودم. خاطرات من و مهدی (قسمت یازدهم). مهدي رفت و دل منو با خودش برد. روزهاي سخت رو ميگذروندم و ديگه تو اين شهر و خانه نبودم. راه ميرفتم و با خودم حرف ميزدم. خودمو کنار مهدي تو سنگر احساس ميکردم همش با مهدي حرف ميزدم. يه روز اومدم خونه و دوتا مرغ عشقي که داشتم رو اوردم. و شروع کردم قفس اونارو تميز کردن. مهدي اين دوتا مرغ عشق رو خيلي دوست داشت. و هروقت ميومد خونه ما با اين دوتاپرنده بازي ميکرد. مشغول بودم که مادرم صدام کرد. ديدم تو دستش يه نامه هست. اين نامه بوي عجيبي ميداد.
huor32.persianblog.ir
جواد رنجبران - خاطرات عمو مصطفی
http://huor32.persianblog.ir/tag/جواد_رنجبران
یه روزی که شایدم خیلی دور نباشه یه فرشته از آسمون اومد و بامن رفیق شد میخوام از این به بعد خاطرات خودم رو با این فرشته بنویسم. خاطرات من . مهدی (قسمت دوم). خاطرات من و مهدی (قسمت اول). سید کاظم موسویان (۱). مهدی عابدی تهرانی (۱). سید حسین فدایی فروتن (۱). لشگر انصار الحسین (۱). آهای دنیا - داش بهی. حسین آقا قشمی قشنگه. جامعه خبری غرب ایران. اینجا شهید آباد است. کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان. دو رفیق . دو شهید. شهید سید امیر تشت زرین. بزرگ مرد عمو مصطفی. باشگاه مدیران و متخصصان. کلاس اول تجربی 21.
alamdarnasljavan.blogfa.com
شهید سید مجتبی علمدار - مداحی بسیار زیبا دفاع مقدس
http://www.alamdarnasljavan.blogfa.com/post/30
مرجع راهنمای وبلاگ نویسان. شهید سید مجتبی علمدار. گروه فرهنگی نسل جوان (6). این ششمین وبلاگ منه به عشق شهید سید مجتبی علمدار که شب شهادت امام رضا علیه السلام، در مشهد، تابستان سال 75 یعنی چند ماه قبل از شهادت سید برای اولین بار و آخرین بار زیارت شون کردم. سخت است حال عاشقي كه نميداندمحبوبش نيز هواي او را دارد يانه؟ 1575;وقات شرعی. 1575;بزار نظر سنجی. 1581;دیث. 1662;یج رنک. 1585;نک الکسا. جهت اطلاع از تنظیمات و ویرایش این قالب اینجا را کلیک کنید. مداحی بسیار زیبا دفاع مقدس. تاريخ : یکشنبه ۱۲ شهریور۱۳۹۱.
alamdarnasljavan.blogfa.com
شهید سید مجتبی علمدار - دغدغه های شهید علمدار در جنگ نرم
http://www.alamdarnasljavan.blogfa.com/post/41
مرجع راهنمای وبلاگ نویسان. شهید سید مجتبی علمدار. گروه فرهنگی نسل جوان (6). این ششمین وبلاگ منه به عشق شهید سید مجتبی علمدار که شب شهادت امام رضا علیه السلام، در مشهد، تابستان سال 75 یعنی چند ماه قبل از شهادت سید برای اولین بار و آخرین بار زیارت شون کردم. سخت است حال عاشقي كه نميداندمحبوبش نيز هواي او را دارد يانه؟ 1575;وقات شرعی. 1575;بزار نظر سنجی. 1581;دیث. 1662;یج رنک. 1585;نک الکسا. جهت اطلاع از تنظیمات و ویرایش این قالب اینجا را کلیک کنید. دغدغه های شهید علمدار در جنگ نرم. تاريخ : چهارشنبه ۱۳ دی۱۳۹۱.
alamdarnasljavan.blogfa.com
شهید سید مجتبی علمدار - لبخند به یاد ماندنی
http://www.alamdarnasljavan.blogfa.com/post/38
مرجع راهنمای وبلاگ نویسان. شهید سید مجتبی علمدار. گروه فرهنگی نسل جوان (6). این ششمین وبلاگ منه به عشق شهید سید مجتبی علمدار که شب شهادت امام رضا علیه السلام، در مشهد، تابستان سال 75 یعنی چند ماه قبل از شهادت سید برای اولین بار و آخرین بار زیارت شون کردم. سخت است حال عاشقي كه نميداندمحبوبش نيز هواي او را دارد يانه؟ 1575;وقات شرعی. 1575;بزار نظر سنجی. 1581;دیث. 1662;یج رنک. 1585;نک الکسا. جهت اطلاع از تنظیمات و ویرایش این قالب اینجا را کلیک کنید. لبخند به یاد ماندنی. تاريخ : جمعه ۸ دی۱۳۹۱. دامن پاک فرشته ...
huor32.blogfa.com
خاطرات عمو مصطفی - خاطرات من و مهدی (قسمت چهاردهم )
http://huor32.blogfa.com/post-16.aspx
خاطراتی از روزهای خوبی که در بهشت بودم. خاطرات من و مهدی (قسمت چهاردهم ). دوستت رفته به بهترین جا. برو شاد باش بخند. برو پاسدار افتخاری راه مهدی رو ادامه بده. برو برو برو . وقتی بابای مهدی این حرفارو میگفت دلم میلرزید. خدایا مگه میشه یه دونه پسرت عزیز دردانه ات چشم و چراغ دلت. شهید شده باشه بعدش بخندی. تو همون لحظات که سرم رو سینه آقارضا بود یه لحظه از دستش ناراحت شدم. سرم رو آوردم عقب و به صورتش نگاه کردم. صورت بابای مهدی نورانی شده بود و خوب احساس میکردم که. این غم بزرگ رو داره پشت لبخندش پنهان میکنه.
huor32.blogfa.com
خاطرات عمو مصطفی - خاطرات من و مهدی (قسمت نهم)
http://huor32.blogfa.com/post-10.aspx
خاطراتی از روزهای خوبی که در بهشت بودم. خاطرات من و مهدی (قسمت نهم). راه افتاديم به طرف خانه مهدي که تو خيابان هنرستان بو د. توي راه خيلي با هم حرف زديم و بيشتر از همه از شهيد سيد حسين فدايي فروتن. از مظلومانه شهيد شدن سيد حسين. وقتي اسم آقاسيد ميومد مهدي بغض ميکرد و چشماش خيس ميشد. منم که سراپا گوش بودم و فقط سعي ميکردم از دست راست مهدي راه برم. مهدي يه قرآن کوچولو جيبي داشت که هميشه همراهش بود. رسيديم جلو در خانه مهدي درو باز کرد و گفت بيا تو کسي نيست. تو آشپزخانه رفت و آب خنک درست کرد. سيد کاظم هم هست.
huor32.blogfa.com
خاطرات عمو مصطفی - جواد رنجبران
http://huor32.blogfa.com/tag/جواد-رنجبران
خاطراتی از روزهای خوبی که در بهشت بودم. خاطرات من و مهدی (قسمت پانزدهم). اما هنوز مهدی زنده بوده و نفس میکشیده. این تنها چیزی بود که بچه ها از مهدی میدونستن. بعدشم که تانکهای عراقی اومدن جلو و . گفتن این چیزا دلم رو داشت آتیش میزد. تصور اینکه مهدی عزیز من افتاده زمین و عراقیا رسیدن بالا سرش داشت دیونم میکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم. زانوهامو بغل کردم و تو کوچه پایین تر از خونه مهدی نشسته بودم. سید کاظم اومد کنارم نشست و شروع کرد به دلداری:. ببین مصطفی میدونم که مهدی رو دوست داشتی. نمیدونم چند ساعت گذشت.
huor32.blogfa.com
خاطرات عمو مصطفی - محمود اسمي
http://huor32.blogfa.com/tag/محمود-اسمي
خاطراتی از روزهای خوبی که در بهشت بودم. خاطرات من و مهدی (قسمت دوازدهم ). خدايا همه چيز جلو چشمم تيره و تارشده بود. ديگه کسي رو نميديدم. اشکام سرازير بود و ضعف تمام بدنم رو گرفته بود. دستام داشت ميلرزيد و پاهام توان حرکت نداشت. وسط اون جمعيت نشستم و نميدونستم کجا هستم و چيکار ميکنم. درد شديدي تو پهلوهام پيچيده بود. خدايا چي شنيده بودم مهدي عزيز من شهيد شده بود؟ بلند شدم و رفتم بطرف امير متقيان که خبر شهادت مهدي رو داده بود. دلم ميخواست اون خبرش رو پس بگيره. سيد محمدباقر حجازي اومد طرفم. سعي ميکردم گوش بدم.