shazdearashk.blogfa.com
شازده ارشک -
http://shazdearashk.blogfa.com/post-490.aspx
به همین سادگی و همینقدر سریع 6 سال گذشت. وقتی رسیدیم دم در مدرسه ، اونقدر معلم برای خوش آمدگویی ایستاده بودند که ارشک مرا به کل فراموش کرد و دوید داخل مدرسه. رفتم که بپرسم مواظب بچه ام هستین که دیگر نتوانستم اشک هایم را نگه دارم ، آنقدر با بغض حرف زدم و آنقدر صورتم را کج و معوج کردم تا بتوانم جلوی گریه ام را بگیرم و چند کلمه حرف بزنم که فکر کنم بعد از رفتنم کلی به من خندیده اند. احساس کردم پسرم از دستم رفت ، بزرگ شد و من دیگر نمی توانم بفهمم پشت دیوارهای مدرسه چه می کندو. خوب نبود ، اول مهر را چه کنم!
shazdearashk.blogfa.com
شازده ارشک - دوباره سلام
http://shazdearashk.blogfa.com/post-488.aspx
می خواستم دوباره اومدنم با عکس و توضیحات مفصل باشه ،. می خواستم خیلی زودتر از اینا بیام و شادیم رو باهاتون تقسیم کنم ،. می خواستم از بزرگ شدن پسرم و تولد دخترم خیلی زودتر از اینها باهاتون حرف بزنم ،. ولی انگار یادم رفته بود که نگهداری از نوزاد چقدر وقت می گیره ، اونم وقتی یک پسر 6 ساله پرانرژی داری که کلی برنامه و کار برای انجام داره ،. اصل موضوع همین بود ، ما شدیم یک خانواده 4 نفره! من خیلی خوش شانس ام و حالا یک دختر کوچولو به جمعمون اضافه شده ،. نوشته شده در دوشنبه 27 خرداد1392ساعت 12:38 توسط مامان ارشک.
khatunak.blogspot.com
خاتونك: August 2007
http://khatunak.blogspot.com/2007_08_01_archive.html
عنوانی به ذهنم نمی رسه. چهار شنبه،7 شهریور 1386. روزهای یکنواختی رو میگذرونم همراه با دلشوره. همسایههای ترک دیروز اومدن و ساکن شدن. با یک جعبه پسته، محبت شرقی شون رو نشون دادن. یادم افتاد وقتی اون. اوایل تو کالج کار میکردم، یکی از دانشجوهای. ترک برای مدیر کالج یک بسته شیرینی تر. کی سوغات آورده بود. مستر گاردنر هم بعد از رفتن پسره راه افتاد تو بخش کارمندها و شیرینی رو تعارف میکر. د و میگفت:" اینو یک دانشجوی ترک آورده لطفاً بخورین و به من کمک کنید. میکرد یعنی اینکه خیلی بد مزه است! آن از جنتی عطایی.
poopaksahra.blogfa.com
پوپک
http://www.poopaksahra.blogfa.com/9111.aspx
تو که باشی کنارم ، همه چیز خوب است. ۵ ساله شدی نور دیده ام. نوشته شده در چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 12:10 توسط پوپک. یه پوپک ، که میخواد از زندگیش و دلمشغولیهاش بنویسه . نه اهل سیاسته نه اهل ایسم نه اهل چیز دیگه . فقط اهل دله . شب تاب و نی نی.
asemanelajevardi.blogfa.com
آسمان لاجوردی
http://www.asemanelajevardi.blogfa.com/post-43.aspx
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن.شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. من و دل تنگ. تا حالا دلتنگ شدید؟ اونقدر دلتنگ که بخواهید گریه کنید؟ اونقدر گریه کنید که بمیرید؟ من دلتنگم. دلتنگ. دلتنگ زمین. دلتنگ آسمان. دلتنگ عشق. دلتنگ کلمه. دلتنگ هوا. دلتنگ مهرداد. دلتنگ یکی از عقابای گمشده دنیا. دلتنگ دریا و بوی شورش. دلتنگ بارون و بوی نم خاک. دلتنگ دل. شاید از همه بیشتر دلتنگ خودم. دلم برای خودم تنگ شده. یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ ] [ 15:19 ] [ باران ] . رنگين كمان خوشبختي را آرزو ميكنم شايد كه با باران ببارد. هفته دوم ...
asemanelajevardi.blogfa.com
آسمان لاجوردی
http://www.asemanelajevardi.blogfa.com/post-41.aspx
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن.شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. امروز عجیب دلم گریه میخواد. برعکس همیشه که با هوای بارونی انگار به من از هوا انرژی میرسید . از وقتی رسیدم دارم آلبوم حقیقت دارد رو گوش میکنم. یادم رفته بود چقدر عاشق این البوم بودم و تا چه اندازه همه آهنگهاشو با وجودم میشنیدم. فراموشی چه درد عجیبی است. یکشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۰ ] [ 11:27 ] [ باران ] . رنگين كمان خوشبختي را آرزو ميكنم شايد كه با باران ببارد. آرش کمانگیر و CD. من و دل تنگ. رضا مرادي غياث آبادي. جرات انديشيدن را داشته باش.
simaab.wordpress.com
ژوئن | 2015 | بازتاب نفس صبحدمان
https://simaab.wordpress.com/2015/06
خط خطی های سینمایی من. حکایت دلمشغولی های من. ماه: ژوئن, 2015. بعد از یک ماه ایمیل بازی من را معرفی کرد به مسوول این برنامه. او هم بعد از یک هفته ایمیل زد که باید تلفنی با هم حرف بزنیم اول. کلی خودم را آماده کرده بودم برای مصاحبه ای که عملن پنج دقیقه بیشتر طول نکشید. گفت تو بدرد برنامه ی ما نمیخوری. انقدر سوال پیچش کردم که بالاخره گفت ما دنبال استریت ها نیستیم! جوراب پاره و انگشت آزاد. میعاد در سپیده دم. Iranian Cancer Doctor in NY. خواب های نقره ای. خانه ای در طرف دیگر شب. من و مادام بواری.
simaab.wordpress.com
چرا عاقل کند کاری واقعن؟ | بازتاب نفس صبحدمان
https://simaab.wordpress.com/2015/01/25/چرا-عاقل-کند-کاری-واقعن؟
خط خطی های سینمایی من. حکایت دلمشغولی های من. چرا عاقل کند کاری واقعن؟ در این کلاس ها یک آبزرورشیپ هم گرفتم! نتیجه ی اخلاقی قضیه اینکه در بلاد خارجه آدم می آموزد که منت خلق نکشد و بر خودش و توانایی هاش تکیه کند. باشد که همگی رستگار شویم :). 10 دیدگاه to “چرا عاقل کند کاری واقعن؟ 29 ژانویه 2015 در 4:52 ق.ظ. 1 فوریه 2015 در 8:48 ق.ظ. 30 ژانویه 2015 در 2:45 ق.ظ. آخ که چه چسبید بعد مدتهااا :) من که حسابی مشتاق مابقی جمعبندیها هستم :) چه خوب، چه خوب. به بهترین شکل ممکن پیش بره کارا :*. اينهم تجربه من هست!
simaab.wordpress.com
بازتاب نفس صبحدمان | حکایت دلمشغولی های من | صفحهٔ 2
https://simaab.wordpress.com/page/2
خط خطی های سینمایی من. حکایت دلمشغولی های من. راه افتادم سمت درمانگاه. خانم چهل و چند ساله ی تپلی توی اتاقک پذیرش نشسته بود. رفتم سمت اتاق انتظار و چون پرنده پر نمی زد ناخودآگاه برگشتم سمت خانمی که در پذیرش نشسته بود و پرسیدم ک ی قرار است درمانگاه شروع به کار کند. او هم همانطوری که سرش به کارش بود گفت: ن ه. تقریبن با صدای بلندی که شبیه فریاد مستاصلانه ای بود تکرار کردم: نه؟ یعنی من یکساعت باید این جا بچرخم؟ و بعد هم که خنده ی من را دید گفت: والا :). چرا عاقل کند کاری واقعن؟ در نا امیدی بسی امید است :).