therainssecret.persianblog.ir

zarimaman.persianblog.ir

خاطرات زری مامان

http://zarimaman.persianblog.ir/1388/4

ساعت ۱٠:۱٢ ‎ب.ظ روز شنبه ۱۳ تیر ،۱۳۸۸. به نام خدای بزرگ و مهربون. سلام به همه ی دوستان خوب خودم. شرمنده هستم از همتون . واسه ی این که مشکلات زیادی توی این دوهفته داشتم و نمی تونستم زیاد بیام نت .اصلا یه جوری بودم و زمانی هم که وقت داشتم این قدر ترس و اضطراب داشتم که دست و دلم با این کلید های کیبورد همراهی نمی کرد. ولی خدا را شکر که چند تا کوه را توی این دوهفته کندیم و یه بار سنگینی از روی دوشمون برداشته شد. خلاصه انشاالله هیچ وقت پشت در اتاق عمل نباشید حال خیلی بدی هست که هر کی رفته حال من را درک می کنه.

zarimaman.persianblog.ir

خاطرات زری مامان

http://zarimaman.persianblog.ir/1388/5

ساعت ٤:٠٧ ‎ب.ظ روز جمعه ۳٠ امرداد ،۱۳۸۸. به نام خدا ی خوب و مهربون. سلام به همه ی دوستان خوب خودم. ممنون که اینقدر نگران حال من بودید . شرمنده هستم که نتونستم توی این مدت بیام پیشتون . مشکلات زیادی بوده که از همه مهمتر مرگ مادربزرگم بوده که هنوز هم نتونسته ام با خودم کنار بیام که کسی که این همه همدیگر را دوست داشتیم برای همیشه از پیشمون رفته. انشاالله وقتی یه خورده حالم بهتر شد میام پیشتون. بازهم از همه ممنون و سپاسگزارم انشاالله که همیشه عزیزانتون سالم و زنده باشند. جمعه ۳٠ امرداد ،۱۳۸۸. عسل جون از دوبی.

zarimaman.persianblog.ir

زندگی بدون بچه - خاطرات زری مامان

http://zarimaman.persianblog.ir/post/161

ساعت ۱٠:٤۸ ‎ق.ظ روز یکشنبه ٢٥ بهمن ،۱۳۸۸. سلام به همه دوستان خوب خودم. بعد از مدتها اومدم که بنویسم از بس که این کامپیوترمون توی بازی بود من دیگه قید همه چیز را زده بودم و زیاد نت نمی رفتم. این کامپیوترمون را پیش هر متخصصی که بود بردیم و کسی متوجه عیب اون نشد تا این که یه نفر به دادمون رسید و متوجه عیب اون شد و کامپیوترمون شفا پیدا کرد. یه چند روزی هست که خواهر شوهرم اومده و دیگه بچه ها همش خونه ی مادر شوهر هستند و با بچه ها بازی می کنند و یه خورده خونه در آرامش هست. مثل همیشه شما را به خدای بزرگ می سپارم.

zarimaman.persianblog.ir

مرگ یک عزیز - خاطرات زری مامان

http://zarimaman.persianblog.ir/post/159

ساعت ۱٠:٠۱ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱٩ شهریور ،۱۳۸۸. به نام خدای مهربان. سلام به همه ی دوستان خوب خودم. شرمنده روی همتون هستم که نتونستم بیام پیشتون حالا براتون عرض می کنم که چرا نتونستم بیام پیشتون. سریع همسرم گفتش که باید ببریمش بیمارستان من با داداشم تماس گرفتم و گفتم که سریع خودش را برسونه و متاسفانه پدر ومادرم هم رفته بودند مسافرت و نبودند. خلاصه داداشم صبح روز دیگه اش رفته بود و دیده بودش ولی به من نگفته بود که چه حالی داره. من و عمه ام پیشش موندیم ولی لحظه به لحظه حالش بدتر شد و کم حال تر. مرگ حق هست و گر...

zarimaman.persianblog.ir

خاطرات زری مامان

http://zarimaman.persianblog.ir/1387/10

ساعت ۱:۱۳ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٩ دی ،۱۳۸٧. به نام خدای ناهید و مهر. سلااااااااااااااااااااااااا دوستان خوب خودم. واسه ی ما هم بد نیست و روزگار می گذرونیم. اول یه چیزی بگم و اون اینکه یکی از فامیل هامون که یه آقایی هست سرطان گرفته و روی تخت بیمارستان هست خیلی جوان هست و یه پسر ٢ ساله داره دلم می خواد با دلهای پاکتون براش از خداوند سلامتی بخواهید تا انشاالله هر چه زودتر خوب بشه و برگرده به آغوش خانواده اش . و بعدی این که وبلاگ شیطون بلا هر چی می رم نظر دونی اش باز نمی شه پس از من دلگیر نشه که من بهش سر نمی زنم.

zarimaman.persianblog.ir

برگشتم - خاطرات زری مامان

http://zarimaman.persianblog.ir/post/160

ساعت ٧:٢٢ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۱۸ بهمن ،۱۳۸۸. سلام به همه ی دوستان خوب خودم. از همه ی دوستان معذرت می خواهم که نتونستم بیام پیشتون. از اون زمانی که مادر بزرگم فوت کرد تا به حال دیگه من چیزی ننوشته ام اتفاقات زیادی از اون زمان تا به حال افتاده برایمون که انشاالله همه را سر فرصت براتون تعریف می کنم. می دونم که اون دوستان قبلی را به خاطر اینکه بهشون سر نزدم همه را ازدست دادم ولی امیدوارم که بتونم دوستان جدیدی پیدا کنم. خب دیگه از این به بعد بیشتر میام اینجا و از خودم براتون می نویسم. جمعه ۳٠ امرداد ،۱۳۸۸.

zarimaman.persianblog.ir

ماه گرفتگی - خاطرات زری مامان

http://zarimaman.persianblog.ir/post/155

ساعت ۱٢:٢٢ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ۳ تیر ،۱۳۸۸. به نام خدای بزرگ و مهربون. سلام به همه ی دوستان خوب خودم. شرمنده زیاد نتونستم بیام نت نه فرصتش را داشتم نه به قول همشهری هام دل و دماغش را. قبل از هر چیز حلول ماه مبارک رجب و تولد امام محمد باقر را تبریک می گم به همه ی دوستان. من خودم به ماه رجب علاقه ی خاصی دارم یعنی بیش تر از ماه شعبان و رمضان دوست دارم این ماه را. چند روز قبل رفته بودم پیش یه دکتر پوست و امیر رضا را هم به خاطر یه لکی که از بچگی روی صورتش داشته برده بودم تا دکتر نظرش را بده که باید چی کارش کنیم.

nazanineyalda.blogfa.com

نازنین یلدا - ”آرزوي دل”

http://nazanineyalda.blogfa.com/post-32.aspx

گاهی دلت بهانههایی میگیرد که خودت انگشت به دهان میمانی . گاهی دلتنگیهایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت میکنی . گاهی پشیمانی از کرده و ناکردهات . گاهی دلت نمیخواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزهای برای فردا نداری و حال هم که . گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشهای، گوشه ترین گوشهای ! که میشناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی . گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ میشود . نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر ۱۳۹۰ساعت 10:11 توسط یلدا. Design By : Night Melody. BLACK FIRE CHILDREN (Hamid.

nazanineyalda.blogfa.com

نازنین یلدا - با گوش دل بشنوید ...

http://nazanineyalda.blogfa.com/post-35.aspx

با گوش دل بشنوید . می گویند عشق آنست که به او نرسی. و من می دانم چرا. زیرا در روزگار من،. کسی نیست که زنانه عاشق شود. زیرا در روزگار من،. کسی نیست که زنانه عاشق شود. وقتی با یه نفر دست میدی،. انگشتات رو هم بشماری و ببینی که هر. تا رو پس گرفتی یا نه! ما، نسلی هستیم که بهترین حرفهای زندگیمان را گفتیم . تایپ کردیم. خوب افتادند و دست و پایشان شکست. این روزها اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد ، از افتادن میترسند. کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود ، دستی توی دست بود. ای کاش آدما می فهمیدن که خوشبخت شدنشون.