usandiran.blogspot.com

shakhehnabat.parsiblog.com

راه حل هایی برای زندگی: یه فروشگاه خوب - شاخه نبات

http://shakhehnabat.parsiblog.com/Posts/93/راه%20حل%20هايي%20براي%20زندگي:%20يه%20فروشگاه%20خوب

راه حل هایی برای زندگی: یه فروشگاه خوب. ارسالکننده : مریم در : 92/11/16 4:12 عصر. یه فروشگاه خوب توی اینترنت پیدا کردم. گفتم بیام آدرسشو اینجا بذارم. به کار من که خیلی اومد. شاید به کار شما هم بیاد و دعام کنید. مخصوصا اونهایی که بچه کوچیک دارن. در ضمن پیک هم داره. واقعا قیمت هاش خوبه. حتی از هروی هم قیمت هاش مناسب تره. نمیدونم چرا صفحه فروشگاهشون از کار اوفتاده. ولی این شماره اشونه. تو که هستی از کجا می آیی؟ هر دم به هوای دل ما می آیی باز آی و قدم به روی چشمم بگذار چون اشک به چشمم آشنا می آیی!

shakhehnabat.parsiblog.com

زمستان 1386 - شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.parsiblog.com/Archive/زمستان%201386

ارسالکننده : مریم در : 86/12/23 6:29 صبح. دلم برای اینجا تنگ شده بود. طی تدابیر شدید حفاظتی توی دانشگاه ورود به وبلاگ های شخصی ممنوع شده و شدیدا روی این امر نظارت می شه. خیلی وقته که نبودم. توی این مدت اتفاق های فوق العاده خاصی برام پیش اومده که زندگیم رو حسابی زیر و رو کرده. نه اصلا از اون قضیه ها که شما فکر می کنید نیست.). شاید تا عید دیگه وصل نشم. به هر حال سال نو رو به همه تبریک می گم. دوازده فروردین هم تولد دوست خوبم ریحانه است. تولدش رو بهش تبریک می گم. تو که هستی از کجا می آیی؟ می خوای با هم بازی ...

shakhehnabat.parsiblog.com

پاییز 1386 - شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.parsiblog.com/Archive/پاييز%201386

ارسالکننده : مریم در : 86/9/25 10:55 صبح. امروز می خوام در مورد آقا ید الله باهاتون صحبت کنم. حتما ازم می پرسید آقا ید الله دیگه کیه؟ اولی که منم رفتم دانشگاه نمی دونستم آقا ید الله چه مقام شامخی در دانشگاه دارند؟ فکر می کردم ایشون فقط باغبون دانشگاهند.بعد دیدم بچه ها هی می گن این کارو نکنید، اون کارو نکنید وگرنه آقا ید الله می یاد دعوامون می کنه؟ برو چادرت سرت کن! یه بارهم یکی از کدها شلوع کرده بودند آقا یدالله دعواشون کرده بود. آقا یدالله در بین مقامات دانشگاه هم از احترام زیادی برخوردارند.تا اونجا...

shakhehnabat.parsiblog.com

اسفند 1387 - شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.parsiblog.com/Archive/اسفند%201387

ارسالکننده : مریم در : 87/12/28 4:21 عصر. فکر کنم مامانم امسال عید می خواد من رو بکشه. امسال مامانم تصمیم گرفته دکوراسیون خونه رو عوض کنه. بابا که باید حساب کتاب های آخر سالش رو انجام بده. مامانمم که پاش درد می کنه. تخت جابجا کردم، میز تحریر، کتابخونه، میز کامپیوتر، میز ناهار خوری، مبل ها. وای خدا دارم می میرم. شدم یه پا مرد. دیشب به گریه افتادم تا مامانم گذاشت بخوابم. کار های ترجمه ام هم مونده. بیست و یکی فیلم باید ترجمه کنم. تو که هستی از کجا می آیی؟ برای شهید علی . و فیلم تشیع جنازه اش. هر دم به هوای ...

shakhehnabat.parsiblog.com

گریه کن - شاخه نبات

http://shakhehnabat.parsiblog.com/Posts/94/گريه%20کن

ارسالکننده : مریم در : 93/3/5 11:32 عصر. هیچ وقت از اردیبهشت و خرداد خاطره خوب ندارم. همه اتفاق های بد زندگیم این موقع ها افتادن. همش داد و بی داد. و منی که خیلی نادیده گرفته می شم. همین که زن به دنیا می آی. از همون لحظه به دنیا اومدنت. باید به همه باج بدی. به خاطر زن بودنت. حتی برای نفس کشیدن هم باج بدی. گریه کن گریه قشنگه. گریه سهم دل تنگه. گریه کن گریه غروره. مرهم این راه دوره. سر بده آواز هق هق. خالی کن دلی که تنگه. گریه کن گریه قشنگه. گریه سهم دل تنگه. از کسی که میگه دوستت داره. ولی تو براش مهم نیستی.

shakhehnabat.parsiblog.com

شانه هایت بر خاک سرد قبر - شاخه نبات

http://shakhehnabat.parsiblog.com/Posts/95/شانه%20هايت%20بر%20خاك%20سرد%20قبر

شانه هایت بر خاک سرد قبر. ارسالکننده : مریم در : 94/1/17 12:21 عصر. برای همه یه روزهای خیلی غمگینی وجود داره. و استیصال و درموندگی. از اینکه ندونی باید چی کار کنی. برای کسی که از عزیزی رو از دست داده. شنبه 15 فروردین 94، ساعت 4:30 بعد از ظهر بیمارستان خاتم الانبیا. با چنان صحنه دردآوری مواجه شدم که. کل سیستم بدن رو بهم ریخته. از در که رفتم تو. یه لحظه پسرخاله و دختر خاله ام رو در حال داد زدن دیدم. امیدوار بودم یکی بهم بگه فقط یه دعوای ساده تو بیمارستان بوده. ولی خیلی بد خبر مرگ خاله ام رو شنیدم. با یه صو...

shakhehnabat.parsiblog.com

تابستان 1387 - شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.parsiblog.com/Archive/تابستان%201387

ارسالکننده : مریم در : 87/6/31 8:55 صبح. خیلی وقته چیزی نتونستم بنویسم.سه سالی می شه. ولی دیگه می خوام این سکوت رو بشکنم. یه چیز جدید دست گرفتم. برخلاف نوشته های قبلیم. مدتها ذهنم رو مشغول نکرده. حتی قبل از شروعش اسمش رو هم انتخاب نکردم. حالا هم که داره تموم می شه هنوزم اسم نداره. می دونم ته داستان چی می خواد بشه. ولی نمی تونم بنویسم. انگار حالش رو ندارم. هیچ وقت مناسبتی ننوشته بودم. اما حالا دارم می نویسم. همیشه موقع داستان نوشتن گریه می کردم. تو این سه صحفه حتی یه قطره اشکم نریختم. ولی واسم خیلی مهمه.

shakhehnabat.parsiblog.com

پاییز 1387 - شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.parsiblog.com/Archive/پاييز%201387

ارسالکننده : مریم در : 87/9/14 2:48 عصر. نمی دونم شما چند تا دوست دارید که از اول، دوم راهنمایی باهاشون دوستید شایدم بیشتر. ولی این رو مطمئنم که خودم تنها کسی هستم که بعد از 11سال دوستی به جای 12 آبان، 21 آبان زنگ می زنم خونه ی دوستم و تولدش رو تبریک می گم. نمی دونم دقیقا از کی این کار رو شروع کردم ولی می دونم غیر از 2 یا 3 سال بقیه موارد 21 آبان تولد نرگس فراموشم نشده. بیچاره نرگس اون اول ها منتظر تلفنم می شست ولی حالا اگه 12آبان زنگ بزنم تعجب می کنه. من که بهش پیشنهاد دادم بره شناسنامه اش رو عوض کنه.

shakhehnabat.parsiblog.com

تابستان 1386 - شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.parsiblog.com/Archive/تابستان%201386

زنان زندانی و فرزندانشان (2). ارسالکننده : مریم در : 86/6/17 2:37 عصر. اول از همه باید عذر خواهی کنم که قسمت اولش خیلی طولانی شد،اما به نظر من دونستن اینها ضروری که نه ولی خوبه! من جامعه شناسی و روانشناسی نخوندم،این حرفهایی هم که قصد دارم در ادامه بگم بر گرفته از منابع مربوطه است مثل اصلاح و تربیت ، نشریه ی سازمان زندانها.اما یک سری از مشکلات اینقدر ملموس و عینی هست که حتی اگه جامعه شناسی و روانشناسی هم ندونید، می تونید اونها رو درک کنید و در موردشون نظر بدید. یا اصلا کمکی می کنه؟ حالا خانواده ای رو که ف...

shakhehnabat.parsiblog.com

مریم - شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.parsiblog.com/Author/مريم

شانه هایت بر خاک سرد قبر. ارسالکننده : مریم در : 94/1/17 12:21 عصر. برای همه یه روزهای خیلی غمگینی وجود داره. و استیصال و درموندگی. از اینکه ندونی باید چی کار کنی. برای کسی که از عزیزی رو از دست داده. شنبه 15 فروردین 94، ساعت 4:30 بعد از ظهر بیمارستان خاتم الانبیا. با چنان صحنه دردآوری مواجه شدم که. کل سیستم بدن رو بهم ریخته. از در که رفتم تو. یه لحظه پسرخاله و دختر خاله ام رو در حال داد زدن دیدم. امیدوار بودم یکی بهم بگه فقط یه دعوای ساده تو بیمارستان بوده. ولی خیلی بد خبر مرگ خاله ام رو شنیدم. با یه صو...