vejingar.persianblog.ir

underminders.blogspot.com

تفکر زیرزمینی: تو دیگه بچه نیستی!

http://underminders.blogspot.com/2010/04/blog-post_13.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه. تو دیگه بچه نیستی! همه دلشان برای کودکی تنگ می شود. حتی برای آن زمانی که خودشان را خیس می کردند. قدشان 70 سانت نبود هیچ کس در جواب نظرشان جز بارک الله نمی گفت و . حالا واقعا" چیست در زمزمه ی مبهم کودکی من هم نمی دانم اما می دانم که کودک خوب و بد رو تشخیص نمی ده! و خوشا به حالش! چون این تعریف یه بچه است. نشنیدی می گن "این بچه است، حالیش نیست" یا "تو چرا، تو که دیگه بچه نیستی"! ور نه این کودکان 180 سانتی تنها چون میمون تقلید می کنند نقشی که آموخته اند را! سلام , خوبی؟ ه&#820...

underminders.blogspot.com

تفکر زیرزمینی: November 2010

http://underminders.blogspot.com/2010_11_01_archive.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه. میل به نوشتن انگار آفتی است بر روح من. انگار نمی شود رها کنم. به دستم انگار قلمی چون سریش چسبیده و من مملو از احساس تنفرم از این استمنای نوشتن. خب من دیوانه ام. برای من سکس هم استمنا می شود. نمی دانم شاید اگر کمی حرمت نگه دارم و بگویم س.ک.س فرق کند. اما هیچ چیز نمی ریزد از من و مثل شتر گاو پلنگ یا چه می دانم یک درخت هزار پیوند هر روز میوه ام تلخ تر می شود و من نمی دانم اصلا" چه میوه ای قرار بوده بدهم. هایدرو کانابینول ؟! تنهایی دیوانه می کند آدم را. مخصوصا" وقتی ندانی چطور تنهایی.

underminders.blogspot.com

تفکر زیرزمینی: به نام پروردگارت که منم اینک، برو!

http://underminders.blogspot.com/2010/04/blog-post_08.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه. به نام پروردگارت که منم اینک، برو! چشمام رو که از قیلوله ی ظهر وا می کنم صدای دختر همسایه و مادرش رو می شنوم که از توی راهرو می یاد: « امروز خانم فقط 3 صفحه ریاضی داد. چشمام رو باز می بندم با آخرین ذرات رویایی خواب می رم به دوران کودکی. دورانی که تمام مسئولیت من همان 3 صفحه بود. و از آن هم چندان شاد نبودم و آدم بزرگ ها که آن موقع. ه‍.ش. ۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه، ساعت ۳:۰۹:۰۰ (−۷ گرینویچ). بالاخره باید تفکر زیرزمینی رو دنبال کنیم یا ایران آرچیست رو؟ نمی دونم نظری ندارم!

underminders.blogspot.com

تفکر زیرزمینی: داستان یک مومیایی متحرک

http://underminders.blogspot.com/2010/04/blog-post_10.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه. داستان یک مومیایی متحرک. مطمئن شدم یکی از بستگان نزدیکش فوت شده. جلو رفتم. با شرم گفتم « تسلیت میگم مازیار جان. هنوز حرفم تمام نشده بود که گفت: «همچنین. نفهمیدم منظورش چیه. با ترس لبخندی زدم. با خودم گفتم اون روح شیطونش هنوز توی تنشه! سالاری دایی ولی من امروز رسیدم تهران و هیچکدوم از بچه ها رو ندیدم که تو جریان باشه به جان خودم. می بخشید حاجی اتفاقی افتاده انگار واستون. پس لباس سیاه و ریش و . شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها ست. آها حلال زاده خودشون تشریف اوردن. میلاد جان با...

underminders.blogspot.com

تفکر زیرزمینی: هیولای رویای من

http://underminders.blogspot.com/2010/04/blog-post_20.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه. سرم را لای دستانم کردم و گریستم.اینقدر گریستم که از هوش رفتم.وقتی بیدار شدم شب بود. تو ایستاده بودی. بالای سرم. می دانستم هنوز خوابم اما کمی هم باور کرده بودم. پرسیدم: اینجا چه میکنی؟ گفتی :- مگر نمی خواستی بیایم؟ نه اینطور، اینقدر خیالی و گنگ. خیالی دوستم نداری؟ چرا ولی تو چطور؟ من که خیالی بیشتر دوستت دارم. حداقل من که اینجور فکر می کنم. خندیدم. خیلی آهسته و کمی غمگین. آخر تو خیالی که باشی هنوز منی. خودت را دوست نداری؟ با شمایل تو؟ خب حالا یعنی نمی خواهی بزنی؟ ببخشید&#46...

underminders.blogspot.com

تفکر زیرزمینی: April 2010

http://underminders.blogspot.com/2010_04_01_archive.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه. سرم را لای دستانم کردم و گریستم.اینقدر گریستم که از هوش رفتم.وقتی بیدار شدم شب بود. تو ایستاده بودی. بالای سرم. می دانستم هنوز خوابم اما کمی هم باور کرده بودم. پرسیدم: اینجا چه میکنی؟ گفتی :- مگر نمی خواستی بیایم؟ نه اینطور، اینقدر خیالی و گنگ. خیالی دوستم نداری؟ چرا ولی تو چطور؟ من که خیالی بیشتر دوستت دارم. حداقل من که اینجور فکر می کنم. خندیدم. خیلی آهسته و کمی غمگین. آخر تو خیالی که باشی هنوز منی. خودت را دوست نداری؟ با شمایل تو؟ خب حالا یعنی نمی خواهی بزنی؟ ببخشید&#46...

underminders.blogspot.com

تفکر زیرزمینی: مثل سگ!

http://underminders.blogspot.com/2011/01/blog-post.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه. بد تر از همه از قبول ترسم. از مامان، بابا، معلم، دوست، دایی، مردم، معلم، استاد، دوست دختر، افتادن، مشروطی، استاد راهنما، رییس، صاحب کار، همکار، صاحبخانه، همسایه، پیری . البته بچه بودم از تاریکی و اینا هم می ترسیدم ولی آدم فکر می کنه بزرگ میشه! چقدر بده که آدم اینا رو بگه نه؟! 1567; ولی بدتر اونه که اینجوری باشه و بدترش اینکه ندونه و بدترش اینکه یه عمر انکارش کنه. فهمیدم اسمش یه مقدار استرس نیست. خیلیخیلی اااااه ه ه ه! مرزهای سیاسی. کی اندازه ی من دوست اخراجی و تعلیقی داره!

underminders.blogspot.com

تفکر زیرزمینی: ای کاش...

http://underminders.blogspot.com/2010/11/blog-post.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه. میل به نوشتن انگار آفتی است بر روح من. انگار نمی شود رها کنم. به دستم انگار قلمی چون سریش چسبیده و من مملو از احساس تنفرم از این استمنای نوشتن. خب من دیوانه ام. برای من سکس هم استمنا می شود. نمی دانم شاید اگر کمی حرمت نگه دارم و بگویم س.ک.س فرق کند. اما هیچ چیز نمی ریزد از من و مثل شتر گاو پلنگ یا چه می دانم یک درخت هزار پیوند هر روز میوه ام تلخ تر می شود و من نمی دانم اصلا" چه میوه ای قرار بوده بدهم. هایدرو کانابینول ؟! تنهایی دیوانه می کند آدم را. مخصوصا" وقتی ندانی چطور تنهایی.

underminders.blogspot.com

تفکر زیرزمینی: January 2011

http://underminders.blogspot.com/2011_01_01_archive.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه. بد تر از همه از قبول ترسم. از مامان، بابا، معلم، دوست، دایی، مردم، معلم، استاد، دوست دختر، افتادن، مشروطی، استاد راهنما، رییس، صاحب کار، همکار، صاحبخانه، همسایه، پیری . البته بچه بودم از تاریکی و اینا هم می ترسیدم ولی آدم فکر می کنه بزرگ میشه! چقدر بده که آدم اینا رو بگه نه؟! 1567; ولی بدتر اونه که اینجوری باشه و بدترش اینکه ندونه و بدترش اینکه یه عمر انکارش کنه. فهمیدم اسمش یه مقدار استرس نیست. خیلیخیلی اااااه ه ه ه! مرزهای سیاسی. کی اندازه ی من دوست اخراجی و تعلیقی داره!

iranarchist.blogspot.com

جنگلی هرگز نمی میرد: خط بد!

http://iranarchist.blogspot.com/2010/01/blog-post_15.html

ه‍.ش. ۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه. نه خواب بودم نه بیدار! راستش قبلا" حال خوبی بود! اما این از اون حالاییه که خیلی بستگی داره کی پیشته! یه ذره هم بالاتر! من، ک، ن، آ! اونی که رو مخ بود "ن" بود و بدی این بود که نمی دونستم رو مخه! چی باید می گفتم! حتی نمی دونستم رو مخه! وقتی از اون محیط کذایی اومدیم بیرون و آرش تعریف کرد یه چیزایی فهمیدم! سوار ماشین بودیم و وقتی پیاده شدن دیگه آرش در اوج بود! شما مثل ن نباشید! شمایی که می شنوید! فکر نکنید اون لحظه هایی که دارید خیلی با ارزشتره! به اونچه که نمی دونید! چون من منم؟