montazeranegaem.persianblog.ir

storybox.persianblog.ir

بی عشق سر مکن - داستان باکس

http://storybox.persianblog.ir/post/202

کاملترین آرشیو داستان های کوتاه و جالب. بی عشق سر مکن. بی عشق سر مکن. گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود. گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود. گاهی بساط عیش خودش جور میشود. گاهی دگر تهیه بدستور میشود. گه جور میشود خود آن بی مقدمه. گه با دو صد مقدمه ناجور میشود. گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است. گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود. گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست. گاهی تمام شهر گدای تو میشود. گاهی برای خنده دلم تنگ میشود. گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود. گاهی تمام آبی این آسمان ما. یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود.

storybox.persianblog.ir

کریم فقط خداست - داستان باکس

http://storybox.persianblog.ir/post/208

کاملترین آرشیو داستان های کوتاه و جالب. درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟ کریم خان در حال کشیدن قلیان بود گفت چه می‌خواهی؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد! گردآورنده : محمد عباسی.

storybox.persianblog.ir

کریم خان زند - داستان باکس

http://storybox.persianblog.ir/tag/کریم_خان_زند

کاملترین آرشیو داستان های کوتاه و جالب. درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟ کریم خان در حال کشیدن قلیان بود گفت چه می‌خواهی؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد! گردآورنده : محمد عباسی.

storybox.persianblog.ir

فوت کوزه گری - داستان باکس

http://storybox.persianblog.ir/post/198

کاملترین آرشیو داستان های کوتاه و جالب. این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که کسی همه چیز را برای انجام کاری می‌داند به جز یک نکته مهم و نهایی. پسری پیش استاد کوزه گری رفت و با خواهش و التماس فراوان به شاگردی استاد درآمد. پسر بسیار باهوش و زرنگ بود و استاد کم کم به او علاقه پیدا کرد و تمام تجربه های کاری خود را به او یاد داد . شاگرد وقتی تمام کارها را یاد گرفت . شروع به ایراد گرفتن کرد و گفت مزد من کم است . و کم کم زمزمه کرد که من می توانم بروم وبرای خودم کارگاهی راه اندازی کنم و کلی فایده ببرم . ساعت &#1...

storybox.persianblog.ir

فوت کوزه گری - داستان باکس

http://storybox.persianblog.ir/tag/فوت_کوزه_گری

کاملترین آرشیو داستان های کوتاه و جالب. این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که کسی همه چیز را برای انجام کاری می‌داند به جز یک نکته مهم و نهایی. پسری پیش استاد کوزه گری رفت و با خواهش و التماس فراوان به شاگردی استاد درآمد. پسر بسیار باهوش و زرنگ بود و استاد کم کم به او علاقه پیدا کرد و تمام تجربه های کاری خود را به او یاد داد . شاگرد وقتی تمام کارها را یاد گرفت . شروع به ایراد گرفتن کرد و گفت مزد من کم است . و کم کم زمزمه کرد که من می توانم بروم وبرای خودم کارگاهی راه اندازی کنم و کلی فایده ببرم . ساعت &#1...

storybox.persianblog.ir

زن و شوهر عاشق - داستان باکس

http://storybox.persianblog.ir/tag/زن_و_شوهر_عاشق

کاملترین آرشیو داستان های کوتاه و جالب. زن و شوهر عاشق (طنز). زن و شوهر عاشق. زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. درمورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و درمورد آن هم چیزی نپرسد. پس اینها از کجا آمده؟ پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام! گردآورنده : محمد عباسی. ساعت &...

storybox.persianblog.ir

قیصر امین پور - داستان باکس

http://storybox.persianblog.ir/tag/قیصر_امین_پور

کاملترین آرشیو داستان های کوتاه و جالب. بی عشق سر مکن. بی عشق سر مکن. گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود. گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود. گاهی بساط عیش خودش جور میشود. گاهی دگر تهیه بدستور میشود. گه جور میشود خود آن بی مقدمه. گه با دو صد مقدمه ناجور میشود. گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است. گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود. گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست. گاهی تمام شهر گدای تو میشود. گاهی برای خنده دلم تنگ میشود. گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود. گاهی تمام آبی این آسمان ما. یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود.

storybox.persianblog.ir

معمار و پیرزن - داستان باکس

http://storybox.persianblog.ir/post/207

کاملترین آرشیو داستان های کوتاه و جالب. میگویند چند صد سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند. پیرزنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: «فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: «چوب بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید.». در حالی که کارگران با چوب به مناره فشار می آوردند، معمار مدام از پیرزن می پرسید: «مادر، درست شد؟ بی عشق سر مکن.

storybox.persianblog.ir

درد و آغوش - داستان باکس

http://storybox.persianblog.ir/post/206

کاملترین آرشیو داستان های کوتاه و جالب. یادم می یاد وقتی پسرم ۳ ،۴ ساله بود باید هر چند وقت یکبار برای زدن واکسن به درمانگاه می رفتیم. طبیعتا مثل خیلی از بچه های کوچک پسرم دل خوشی از آمپول زدن نداشت و همیشه در موقع آمپول زدن اشکش روان بود. یکبار که مسئولیت بردن پسرم به درمانگاه توسط همسرم به من سپرده شده بود. داشتم فکر می کردم که چگونه می توانم به پسرم یاد بدم که بر ترس و درد ناشی از سوزن غلبه کند. پسرم پرسید که ” بابا سوزن خیلی درد داره؟ Rdquo; در جواب گفتم “بله درد داره، خیلی هم داره! به هر حال وقتی به...